این مقاله در
حدود چهار سال پیش بر پایۀ ویرایش اندک مختصر شدهای که توسط
انتشارات پنگوئن چاپ شده بود، ترجمه و در وبلاگی، به یاد روزهای جوانی، "روزهایی
که دگر رفتهاند"، به آقای اسماعیل وفا یغمایی تقدیم و
نمایانده شد که همچنان به قوت خود به او تقدیم شده است. اخیراً ایجاد اصلاحاتی را
در آن جایز دانستم تا برای تارنمای پرتو، ارسال کنم.
قسمت اول
هنگام صحبت راجع به گوهر شعر، قصد ندارم به طور
عمیق و وسیع وارد موضوع شوم. در بحث راجع به اساس آنچه که شعر خوانده میشود، گه
گاه، به صورت پراکنده، اشعار انگلیسی یا آمریکایی کوتاهی را، که مطابق با سلیقهام
هستند یا بر ذهن و تخیلم اثر قاطعی به جای گذاشتهاند، نقل خواهم کرد تا خواننده
را به آنها توجه دهم. مسلم است که منظورم از "شعر کوتاه" اشعاری است که
طولشان کم است. و همین جا نیز در آغاز کار اجازه بدهید که چند کلمهای در مورد اصل
نسبتاً خاصی بگویم که، درست یا نادرست، همیشه بر ارزیابی این قلم در نقد شعر مؤثر
بوده است: معتقدم که شعر بلند وجود ندارد. به نظر من در عبارت "شعر
بلند" ذاتا تناقضی روشن هویداست.
چندان نیازی ندارم که بگویم شعر تنها زمانی مستحق داشتن عنوان خویش
است که، از طریق ارتقاء حالت روحانی، ایجاد هیجان کند. ارزش شعر بستگی دارد به
میزان اعتلای این هیجان. اما از سوی دیگر هیجانات، از هر نوع که باشند، باز به واسطۀ
ضرورتی روانی، گذرا و ناپایدار هستند. میزان یا مقدار این هیجان، که باعث میشود
شعری را اصلا شعر بنامند، نمیتواند در تمام طول شعر، نسبت به درازایی که دارد،
یکسان بماند؛ پس از سپری شدن حد اکثر نیم ساعت، هیجان پس مینشیند و حالت دلزدگی
پیدا میشود و بعد شعر، به همین واسطه، در واقع، دیگر آن شعر پیشین نیست که بود.
شک نیست که خیلیها نمیتوانند قول صادقانۀ برخی از ناقدان را در
مورد "بهشت گمشده"، قولی را که حاکی است از ستایش تمامیت آن "شعر
بلند"، بپذیرند، زیرا که در طول شعر نمیتوان آن را با سطح ثابتی از شور و
اشتیاق یا هیجان که مورد نظر آن ناقدان است به خواندن نشست و به پایان رساند. آن
اثر بزرگ، در واقع، هنگامی اثری شاعرانه انگاشته میشود که خواننده، منظومه را
فقط، با نادیده گرفتن اصل اساسی و ضروری حاکم بر تمامی آثار هنری، یعنی اصل وحدت، و به صورت مجموعهای از شعرهای کوتاه در
نظر بگیرد. اگر، وحدتِ تمامیتِ اثر، تمامیت تأثیر آن، در نظر گرفته شود، و ما آن
را همان طور که لازم است در یک نشست بخوانیم، آنگاه نتیجه چیزی نخواهد بود جز
تواتر مداومی از هیجان و فسردگی یا خمود؛ یعنی پس از خواندن قطعهای که احساس میکنیم
واقعاً شعر است، سرانجام قسمتی فرا میرسد که به سان کلیشه مینماید و هیچ گونه
پیشداوری هم نمیتواند ما را ناگزیر از تحسین آن کند؛ اما اگر پس از اتمام خواندن
اثر، آن را دو باره بخوانیم، لیکن قسمت نخست را حذف کنیم، یعنی خواندن را از قسمت
دوم آغاز کنیم، در شگفت میشویم، چرا که اکنون آن قسمت اخیر را ستایشانگیز مییابیم،
حال آن که قبلا مردودش کرده بودیم، و آن را که قبلا بسیار ستوده بودیم، اکنون
مردود میشماریم. از آنچه گفته شد چنین بر خواهد آمد که [مجموع] تأثیر نهایی، کامل
یا مطلقِ حتی بهترین اثر حماسی دنیا، صفر است، و این کاملا درست است.
در ارتباط با ایلیاد (١)، اگر ما شاهد مثبتی نداریم، دست کم
دلیل بسیار خوبی داریم که بپذیریم این اثر قصد داشته سلسلهای از اشعار غنایی
باشد؛ اما اگر بپذیریم که به نیت حماسی بودن هم نوشته شده، میتوانم فقط بگویم که بر پایۀ درک
ناقصی از هنر قرار داده شده. حماسۀ مدرن چیزی نیست جز یک تقلید کورکورانه و تهیفکرانه
از مدل بدلی حماسۀ کهن. اما عمر این نوع کارهای عجیب سپری شده. اگر، زمانی، شعر
بلندی حقیقتاً محبوب بود، که شک دارم چنین بوده باشد، دست کم حالا روشن است که هیچ
شعر بلندی دیگر محبوب نیست و از این پس نیز محبوب نخواهد بود.
هرگاه چنین ادعا کنیم که طول اثر شاعرانه، به شرط ثابت بودن سایر عوامل،
معیار یا سنجۀ ارزش آن اثر است، بدون شک حرف کاملا عجیبی زدهایم - البته این نکتهای
است که ما را مدیون فصلنامههای
نقد ادبی کرده است. شک نیست که
صرف اندازه، و به
عبارت دیگر مقدار یا کمیت شعر، اگر به شکل انتزاعی مورد سنجش قرار گیرد، تا جایی که به حجم یک اثر مربوط شود، چیزی در خود نخواهد
داشت- امری که البته مورد ستایش مکرر آن جزوات عبوس قرار گرفته است! کوه، بدون شک،
از طریق صرف ایجاد احساس بزرگی فیزیکی، ما را تحت تأثیر عظمت خود قرار میدهد و به
ستایش وامیدارد- اما هیچ فردی از این طریق تحت تأثیرِ بزرگیِ اثری، حتی مثل "کلامبیاد"(٢) نیز قرار نمیگیرد. آن فصلنامهها هم حتی به خواننده نمیگویند که با
خواندن این منظومه تحت تأثیر آن قرار بگیرید.
در مورد لامارتین (شاعر رومانتیک فرانسوی) هم، تا کنون، اصراری نکردهاند که حجم ارزش آثارش چند لیتر یا
قدر و ارزش گردش زمانۀ رابرت پالِک (۳)، چند چارک است. اما بنده و شما باید
از این وراجیهای بیوقفۀ آقایان در مورد "کوشش پیگیر"، چه چیزی
استنباط کنیم؟ اگر هر نجیبزادۀ نازنینی با "کوشش پیگیر" حماسهای خلق
کرده، پس بگذارید صادقانه او را به خاطر کوشش وی ستایش کنیم، البته اگر چنین چیزی
قابل ستایش باشد. میتوان امیدوار بود که عقل سلیم، به موقع خود، در مورد هر اثر
هنری بر پایۀ تأثیر، یعنی اثری که آن هنر بر مخاطب میگذارد، به داوری بنشیند، تا
بر اساس مقدار وقتی که برای ایجاد آن تأثیر در مخاطب نیاز دارد، یا بر مبنای
"زمان مستمر"ی که برای آن تأثیر ضروری دانسته شده است. واقعیت این است
که پشتکار و کوشش مداوم و پایدار یک چیز است و توانایی هنری به طور کامل چیزی
دیگر، و هیچ فصلنامهای در دنیای
مسیحی نمیتواند این دو را با هم یکسان شمارد. چیزی
نخواهد گذشت که درستی این قول، به همراه دیگر نکاتی که تا کنون ذکر آن رفت، خود به
خود روشن خواهد شد. در عین حال هرقدر هم که این گفتهها را کاذب شمارند، اساسا
لطمهای به حقیقت آنها نخواهد خورد.
از سوی دیگر، روشن است که امکان دارد شعری به طور غیرمعقول مختصر،
یعنی دچار ایجاز مخل باشد. ایجاز مخل به نگارش کلمات قصار (epigrammatism) میانجامد. یک شعر بسیار کوتاه، هرچند که گاه
تأثیری عالی و جاندار ایجاد میکند، هرگز موجد اثری پایدار و مستحکم نیست.
اثر شعر باید بر ضمیر و صفحۀ ذهن نقش ببندد و ریشهوار نفوذ کند. "دو
بقانژه"(۴)، چیزهای زیادی نوشته است که محرک روح و محتوی چاشنیاند، اما، در مجموع، از تفکر
بسیار تهی هستند و توجه عمیق عمومی را جلب نمیکنند؛ لذا به گلبرگهای رؤیایی
پراکنده در وزش باد میمانند که سرانجام فرو میریزند.
از نمونههای برجستۀ ایجاز مخل که در تخفیف شعر مؤثرند و آن را از
دایرۀ توجه و محبوبیت خارج میکنند، تصنیف عاشقانه
و زیبای زیر است:
از رؤیای تو میخیزم
آنگه که بادها آرام نفس میکشند
در نخستین خواب شیرین شب
و ستارگان بر آسمان میدرخشند.
از رؤیای تو میخیزم
و روحی در درون پاهایم
- چگونه؟ که میداند؟ -
مرا به سوی تو میکِشد،
به سوی پنجرۀ اتاقت،
شیرین، شیرینم!
بادهای سرگردان
نفس میبازند
بر رود تاریک
سکوت محو میشوند
و عطر یاس،
خجل، میگریزد
چون فکرهای شیرینِ خواب؛
نالۀ مرغ عشق
بر قلب او میمیرد
چونان که من
باید
بر قلب تو،
محبوبم؛
آه، مرا ز چمنزار
برگیر!
اینک که میمیرم
و محو میشوم،
اینک که رنگ میبازم
و فرومیافتم
بگذار عشقت چون
باران بوسهها ببارد
بر لبها و پلکهای
رنگباختهام.
سردند و سپید
گشتهاند گونههایم،
آه، چه بلند و
تند میزند قلبم
بازم فشار ده
بر قلب خویش
آن جا که
سرانجام جان مینهم(۵).
شاید عدۀ بسیار کمی این شعر زیبا را
خوانده باشند و بدانند که سرایندۀ آن شِلی(۶) است. گرما، ظرافت و تصویر اثیری آن را همه قدر میگذارند، ولی برای
هیچ کس چون خود او که از رؤیای شیرین محبوبش برخاسته تا در فضای معطر شام نیمههای
تابستان جنوب شست و شو کند، ملموس و محسوس نیست.
*- ادگار پو، معروف به ادگار اَلن پو (Edgar Allan Poe) در ژانویۀ ۱۸۰۹ در بوستون، ماساچوست، متولد شد، و در هفتم اکتبر ۱۸۴۹ درگذشت.
پو نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی به زبان انگلیسی بود. وی به عنوان پایهگذار
جنبش رمانتیک آمریکا خوانده شده است؛ ضمناً داستانهای پو، به خاطر استفاده از
ژانر علمی – تخیلی، رازآلود و ترسناک بودن مشهور و از نظر سبک نگارش به مکتب ادبی گوتیک تعلق دارند. از پو به عنوان مبدع داستانهای پلیسی-جنایی نیز یاد میشود. وی به مبانی ادبیاتی شکل داد که در آینده در سدههای بعد بالید. تأثیر جاودانۀ
آثار الن پو را که از اواخر قرن هجدهم شکوفان شد میتوان در آثار بسیاری از شعرا و
نویسنگان نسلهای بعد به روشنی مشاهده کرد. پو از نخستین نویسندگان آمریکائی بود که سعی کرد تنها از راه نویسندگی
گذران زندگی کند و به همین خاطر
دچار مشکلات مالی فراوان در کار و زندگیاش شد که یکی از نخستین نمونههای تراژدی
نویسندگان و روشنفکران باوجدان دنیا، بویژه، نویسندگان و شاعران ایران است. پو،
شوربختانه، بیش از یک ترم نتوانست در دانشگاه ویرجینیا درس بخواند. ترجمۀ حاضر بر اساس متنی قرار دارد که
انتشارات پنگوئن در سال ٢۰۰۳ چاپ کرده است. یادداشتهایی که در زیر هر بخش
خواهد آمد از آن ویراستار متن انتشارات پنگوئن است، جز آنها که در داخل دوقلاب [
] آمده اند.
١- ایلیاد، نام اثر حماسی و حجیم "هومر" شاعر
نابینای یونانی است که در آن آغاز و فرجام جنگ تروا، به شعر درآمده است. تارنمای پرتو،
٢- کلامبیاد اثری حجیم و کوششی است
برای ایجاد یک منظومۀ حماسی آمریکایی، به قلم جول بارلو که در سال ۱۸۰۷ منتشر شد. [Joel Barlow شاعر و دیپلمات آمریکایی، در سال ١۸١٢ فوت کرد].
۳- رابرت پالِک [Robert Pollok]
، شاعر اسکاتلندی [۱۷۹۸ - ۱۸۲۷]، نویسندۀ اثری به نام گردش
زمانه، که به صورت شعر سپید در سال ۱۸۲۷ چاپ شد.
۴- [Pierre-Jean de Béranger، شاعر برجستۀ فرانسوی،
فوت ١۸۵۷]
۵- [در
مورد ترجمۀ اشعار بالا، و آنچه ازین پس نیز خواهد آمد: می دانم که تصویری است تار در
خشتی خام، با این وجود، امیدوارم دست کم نیمی از احساس منبع اصلی را بازتاب کرده باشد.
۶- پرسی بیش شلی Percy Bysshe Shelley، شاعر غزلسُرای انگلیسی، ١۸٢٢ - ۱۷۹٢. تارنمای پرتو،
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر