This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۵

گوهر شعر / اثر ادگار الن پو / ترجمۀ ف. فرشیم / قسمت سوم

در اتحاد شعر با موسیقی، به معنای متعارف کلمه، می‌توانیم وسیع‌ترین میدان تحول شعر را بیابیم. غزل‌خوانان (minnesingers) و شاعران قدیم امتیازاتی داشتند که ما نداریم – تامس مور، با خواندن ترانه‌های خود، به معقول‌ترین روش خود، آن‌ها را به صورت شعر درآورده است. 

[قسمت سوم]

برای قسمت‌های پیشین به همین تارنما مراجعه کنید.
تلاش برای درک زیبایی یا جمال متعالی (supernal loveliness)– تلاشی که جان‌های [آگاه] (souls) نشان داده اند –همۀ  آن چیزی را به دنیا بخشیده که آن را (دنیا را) قادر کرده یکجا دریابد و شاعرانه احساس کند. 
البته امکان دارد که احساس شاعرانه به صور گوناگون– به صورت نقاشی، مجسمه سازی، معماری، رقص، و مخصوصا به شکل موسیقی، و به طور بسیار اخص، در سطحی گسترده، به صورت طرح و ترکیب باغ‌ها یا پردیس‌های باشکوه و بسیار بزرگِ کاخ‌ها و نظایر آن - خود را ببالد و بنماید. اما موضوع مورد بحث فعلی ما، یعنی احساس شاعرانه، خود را به شکل کلمات نمایان می‌کند. و بگذارید اکنون اندکی هم در مورد وزن صحبت کنم. شخصاً اطمینان دارم که موسیقی، با اشکال متنوعش در هیئت بحور، اوزان و قوافی، حائز چنان اهمیت گسترده‌ای در شعر است که هرگز نفی‌شدنی نیست، مگر از روی بی‌خردی – به بیان دیگر عوامل مذکور، به عنوان عوامل کمکی، چنان اهمیت حیاتی دارند که کنار نهادنشان نشانۀ مطلق نادانی است؛ لذا دیگر برای اشاره به ضرورت مطلق این عوامل درنگ نمی‌کنم. 

شاید در همین موسیقی است که روح باید به حدود هدف متعالی خود برسد، هدفی که، اگر فرد در اثر احساس شاعرانه برانگیخته شده باشد، در نیل بدان - یعنی خلق یک زیبایی یا جمال متعالی (supernal beauty) - تلاش می‌کند. راستی این است که، امکان دارد آن نتیجۀ سماوی، گه‌گاه، در همین جا و درواقعیت نیز محصَّل شود. اغلب با لذتی رعشه آور، و به ناگزیر، احساس می‌کنیم که از چنگی خاکی [و این جهانی] اصواتی به گوش می‌رسد که فرشتگان آسمانی نمی‌توانند با آن نا‌آشنا باشند. لذا تقریبا شکی باقی نمیماند که در اتحاد شعر با موسیقی، به معنای متعارف کلمه، می‌توانیم وسیع‌ترین میدان تحول شعر را بیابیم. غزل‌خوانان (minnesingers) و شاعران قدیم امتیازاتی داشتند که ما نداریم – تامس مور [Thomas Moore] با خواندن ترانه‌های خود، به معقول‌ترین روش خود، آن‌ها را به صورت شعر درآورده است.    
پس خلاصه کنم: گفته شد که شعر مکتوب یا ملفوظ، به طور فشرده، آفرینش ریتمیک (موزون) زیبایی [در کلام] است. داور اصلی آن هم سلیقه است. با وجدانیات و عقلانیات هم تنها یک رابطۀ فرعی دارد. هیچ گونه مناسبتی یا ارتباطی، هرچه که باشد، با مقولۀ وظیفه یا حقیقت هم ندارد، مگر به طور تصادفی.
مع هذا باید چند کلمه‌ای در این مورد بیافزایم: معتقدم آن لذتی که در عین حال خالص‌ترین، والاترین، قوی‌ترین و نافذترین حظ نیز هست، از تعمق (contemplation) در چیزی زیبا یا زیبایی ناشی می‌شود. در ملاحظه و مشاهدۀ عمیق زیبایی تنها این امکان برای ما وجود دارد که به آن اوج از لذت یا هیجان روح نایل شویم - که آن را احساس شاعرانه می‌نامیم و تمیزش از حقیقت - که رضایتمندی عقل (the Reason) است - بسیار ساده است، و نیز متمایز است از تمنا یا خواهش (passion)، که شور و هیجان قلب (heart) است. بنابر این، من زیبایی را – که برایم متضمن معنای "والایی" هم هست  – قلمرو یا خطۀ شعر می‌خوانم؛ دلیلش روشن است: یکی از قوانین بدیهی هنر این است که هر اثری [یا معلولی- م.] باید تا جای ممکن به طور مستقیم ناشی از علت آن باشد: - تا کنون هیچ موجود مفلوکی پیدا نشده که بخواهد ادعا کند اعتلای مخصوص مورد نظر ما دست کم مستقیم‌ترین محصول شعر نیست. مع هذا، سخن حاضر به هیچ وجه بدین معنا نیست که انگیزه‌های مربوط به امیال یا اصول مربوط به وظیفه و، یا حتی آموزش حقیقت، نباید به شعر راه یابد و، حتی، اولویت نداشته باشد؛ زیرا ممکن است عوامل یاد شده، به اشکال گوناگون و به طور ضمنی، برای نیل به هدف کلیِ اثر فایدۀ ثانوی داشته باشند: اما هنرمند حقیقی همیشه می‌کوشد این عوامل را نسبت به زیبایی، که محیط اصلی شعر و جوهر حقیقی آنست، در ردۀ پایین تر و تابع آن قرار دهد.
برای جلب توجه و دریافت شما، کاری بهتر از این نمی‌توانم کرد که ابیاتی را که در "پیشدرآمد" مجموعۀ اشعار لانگفلو به نام  آواره آمده است، معرفی کنم (۱):  

روز پایان گرفته و تاریکی
از بال‌های شب فرو می‌افتد

چون شهپری جدا شده گویی
کز بال عقابــی فرو می
غلتد

چراغ‌های دیه را می‌بینم
کز میان مه و میغ می‌درخشند
و احساس غمی بر من می بارد
احساسی که روحم تاب آن ندارد

احساسی از غمی و خواهشی،
حسی که با دردَست ناهمسان
احساس غمی فقط چو میغ
و میغی که هست چون باران

بیا به کنارم و شعری بخوان
ترانه‌ای صمیمی، ساده، روان
تا آرام کند دل بی قرارم را
و از آن بزداید افکار روز را

شعری نه زانِ کهن شاعران
شعری نه زانِ سرآمدان
که صدای گام‌هایشان ز دور
بازتاب می‌شود در رواق زمان

چرا که، همچو موسیقی رزمناکشان،
زنگ می‌زند افکار زورمندشان
که: زندگیست رنج و مرار بی‌پایان.
امشب، اما، مرا تو به آرامشی بخوان

برایم شعری از شاعری فروتن بخوان
که کلماتش از عمق دل اوست جهان (۲)
و چون ابر پرباران روزهای تابستان
می‌بارد و یا ز پلک‌هایی با اشگ فراوان

شاعری که در روزهای دراز کار
و شب‌های زدوده  ز آرامش و قرار
هنوز نیز موسیقی شگفت شعرش
شنیده می‌شود در دل و روح و روان

آنست آن شعری که قادر است
آرام کند نبض دل بی قرار را
و، چون پذیرش دعایی، فرا رسد
از پی نمازی به سوی دل و جان

پس شعری بخوان ز گنجینۀ دواوین
به میل خویش زان سروده‌های برین
با صدای زیبای خود که وام داده‌ای
به شاعرانِ آن معانی و آن کلام‌ها

تا پر شود شب ز موسقی بدین سان
و انبوه دردهای ترکتاز روز
خیمه هاشان را فرو گیرند
و آرام چون اعراب بگریزند.

نیازی به قوۀ تخیل زیاد نداریم که بگوییم منظومۀ فوق، به درستی و به خاطر ظرافت بیانشان، ستوده شده و برخی از تصاویر آن بسیار مؤثرند. هیچ نمونه ای بهتر از این نمی‌توان داد:

شعری نه زانِ سرآمدان
که صدای گام‌هایشان ز دور
بازتاب می‌شود در رواق زمان 

تصویر یا ایدۀ چهارسطری (چارپاره quatrain) نهایی نیز بسیار مؤثر و موفق است. ولی شعر، در مجموع و اساسا، باید به واسطۀ  رهایی (insouciance) پسندیده‌اش از قید و بند "هموزنی" بیت‌ها ستوده شود (۳)، و این امر در تطابق با ویژگی نهفته در احساسات مندرج در آن، و مخصوصا به خاطر سهولت یا روانی شیوۀ کلی شعر است. این "سهولت" (ease) یا بی‌پیرایگی (۴) [که همان حالت طبیعی بودن است-م.] در شیوه‌ای ادبی، مدت‌هاست که صرفا متوجه شکل ظاهری بوده ونیل بدان نیز دشوار انگاشته شده. اما چنین نیست: - شیوۀ طبیعی تنها برای کسی مشکل است که در آن دخالت می‌کند و حال آن که نباید بکند- برای عامل غیر طبیعی. مسأله این است که این لحن فقط باید نتیجۀ نوشتن بر پایۀ درک و فهم، یا غریزه، باشد و باید همیشه در ترکیب و نگارش، آن چیزی باشد که ذهن توده‌های انسانی می‌پذیرد – و، البته، باید مرتب در ارتباط با شرایط تغییر کند. با پیروی از سنت "مجلۀ بررسی‌های ادبی آمریکای شمالی"، شاعری که باید در تمام موارد مطلقاً "ساکت" باشد، لاجرم باید در بسیاری از موارد نیز، ساده اگر گفته  شود، نفهم یا نادان باشد؛ و دیگر حقی ندارد که [اثرش] را چیزی بیش‌تر از نمایش لهجۀ «کاکنی» (۵)، و یا مجسمۀ مومی "زیبای خفته" بدانند، چه رسد به "روان" و "طبیعی".

[۱] پیشدرآمد (Proem) یا نخستین قطعه شعر. مجموعۀ اشعار لانگفلو "Waif" نام دارد.
[۲]  جهان به معنی جهنده.  
[۳] بدون شک این عوامل به هنگام ترجمه توفیق تحقق نیافته و مترجم در اندیشۀ ترجمۀ نسبتا شعرگونۀ ابیات بوده است. مع‌هذا، ناهماهنگی در وزن و طول ابیات نیز در ترجمه فارسی پیداست.
[۴] این واژه در واقع باید به صورت "بی‌آرایگی" ترجمه شود، ولی به هرحال به آن صورت جا افتاده است.
[۵]  لهجۀ "کاکنی": لحن و لهجۀ گفتار طبقۀ کارگر محلۀ "کاکنی"، در شرق لندن، است و می‌توان آن را مثلا لحن "پایین‌شهری" ترجمه کرد.
   

هیچ نظری موجود نیست: