سرِ بریدۀ خورشید
روی نیزارهای زرد؛
به نامِ تو که میرسم
گوشۀ سفیدِ ورق، آرام
چین میخورَد
و خط، تار میشود
1)
لا به لای بوتههای بابونه
خیره گشتهام
به پیشانیات.
آنسوتر
بالای صخرۀ سفید و بلند،
به ماه
خیره گشتهاند:
پلنگِ
گرسنه
و
بُزِ کوهی!
2)
سرِ بریدۀ خورشید
روی
نیزارهای زرد؛
به نامِ تو که میرسم،
گوشۀ سفیدِ ورق
آرام
چین میخورد
و خط
تار میشود،
از خاطرۀ طُرۀ تو.
3)
بُراق که میشوی
و شال را
دورِ موهایت میپیچانی
و
سینه را سخت
سپر میکنی،
دستها عقب نشینی میکنند
و پشتِ دو تپه
سنگر میگیرند.
بهرام نبی پور
بهرام نبی پور
۲ نظر:
بسیار زیبا
عالیهه
ارسال یک نظر