محمود مسعودی نویسنده و
مترجم طراز اول ایرانیِ ساکن فرانسه، پس از دادن اجازۀ انتشار ترجمۀ کامل "فضای
اندرون"، اثر هانری میشو Henri Michaux، در شانزده دفتر، به تارنمای پرتو، اینک برای آشناییِ بیشتر خوانندگان، سه جستار، که در درک و
شناخت میشو و آثارش نقش اساسی و کلیدی دارند را برای نخستین بار به زبان فارسی
ترجمه کرده است. مجموع این سه جُستار نشر یافته با نام نشر پرتو، افتخاری برای من
است. با تشکر و تبریک به محمود مسعودی، و همکار و همراه و همسرش مهناز شاهین، خوانندگان
را به خواندن نخستین جستار دعوت میکنم.
پرتو نوری علا
هانري ميشو، روبِر برِشون
گزارشهايي
چند از چند سال هستي
ترجمهيِ
محمود مسعودي
نشرِ پرتو،
نشرِ الکترونيکي، 24 مِيِ 2017 (صدوهفدهمين
زادروزِ ميشو)
©
همهيِ حقوقِ اين
ترجمه برايِ مهناز شاهين
محفوظ است.
هانري ميشو
گزارشهايي چند
از پنجاه و نُه سال هستي[1]
1899،
5/24،
نَمور.
1900
تا 1906،
بروکسِل.
پوتهـگراشايد،
1906
تا 1910
1911
تا 1914،
بروکسِل.
1914
تا 1918،
بروکسِل.
1919
1920،
بولوني ـ
سورـ مِر.
روتِردام.
1921،
مارسِي.
1922،
بروکسِل.
1924،
پاريس.
1925
1927،
کيتو.
1928
1929
1931ـ1930،
در آسيا.
1932
1935
1937
1939ـ1937،
مُدُن.
1939
1940،
ژانويه .
1941ـ
1942
1944
1945
1947
فوريّهيِ
1948
1953ـ1951
1955
1956
1957
|
تولّد در خانوادهاي بورژوآ.
پدر اَردِني.
مادر وَلُنياي.
يکي از نياکان، که او نديدَش، دارايِ اصليّتِ
آلماني.
يک برادر، سه سال بزرگتر از او.
تبارِ دورِ اسپانيايي.
بيتفاوتي.
بياشتهايي.
مقاومت.
بيعلاقه.
قهر است با زندگي، بازيها، سرگرميها و تنوّع.
خوردن حالَش را به هم ميزند.
بوها، تماسها.
نخاعَش کافي خون نميسازد.
خونَش ديوانهيِ اکسيژن نيست.
کمخوني.
رؤياها، بدونِ تصاوير بدونِ کلمات، بيحرکت.
در رؤيايِ ماندگاريست، جاودانگيِ بدونِ تغيير.
شيوهيِ زيستنَش در حاشيه، طبيعتِ اعتصابگرَش ميترساند و کُفري ميکند.
ميفرستندَش به روستا.
آبادياي واقع در کامپين.
پنج سال شبانهروزي.
شبانهروزيِ محقّر، سخت، سرد.
تحصيل به زبانِ فلامان.
همشاگرديهاش پسرها و دخترهايِ روستاييها اند.
راز.
بريده.
خجل از آنچه گِرداگِردش را گرفته، از همهيِ آنچه
گِرداگِردش را گرفته، از همهيِ آنچه، از وقتيکه به دنيا آمده، گِرداگِردَش را
گرفته، خجل از خود، از فقط هماني بودن که هست، همچنين خوارشِمُريِ خود و همهيِ
آنچه تا به حال شناخته است.
به دلزدگي از خوراکيها ادامه ميدهد، آنها را لايِ
کاغذ بسته ميچپاندِشان تويِ جيبَش و به محضِ رفتن به بيرون خاکِشان ميکند
تويِ باغچه.
بازگشت به بروکسِل. خلاص! پس واقعيّتي را به
واقعيّتِ ديگر ترجيح ميدهد. ترجيحها شروع ميشوند. توجّه، زود يا دير، تعلّق
به جهان انجام خواهد شد. دوازده سالَش است. مبارزههايِ مورچگان در باغ.
کشفِ فرهنگ، واژههايي که هنوز به جملهها تعلّق
ندارند، هنوز به جملهپردازها تعلّق ندارند، واژهها و آن هم بيشمار، و ميتوان
خود به شيوهيِ خود به کارِشان گرفت. تحصيلات در نزدِ يسوعيها.
به کمکِ پدرَش، به زبانِ لاتين علاقهمند ميشود،
زبانِ زيبا، که از ديگران جداش ميکند، تَراکاشتَش ميکند: نخستين عزيمتِ او.
همچنين نخستين کوششِ مداومِ او که خوشَش ميآيد.
موسيقي، کمي.
پنج سال اشغالِ به وسيلهيِ آلمان.
نخستين تأليف به زبانِ فرانسه. ضربهاي برايِ او.
همهيِ آنچه در تخيّلَش مييابد! ضربهاي حتّي برايِ معلّمَش که او را به
سويِ ادبيّات سوق ميدهد. امّا او خود را رها ميکند از وسوسهيِ نوشتن که ميتواند
از اصلِ مطلب دورَش کند. چه اصلي؟ رازي که از همان ابتدايِ کودکي گمان بُرده در
جايي هست و بهروشني دوروبَريهاش در جريانَش نيستند.
خواندن در همهيِ راستاها. خواندنهايِ پژوهشي
برايِ کشفِ خانوادهَش، پراکنده در جهان، پدرمادرهايِ واقعيِ او، نه چندان هم
پدرمادر با اين حال، برايِ کشفِ آنهايي که شايد «ميدانند» (هِلّو، رويسبروک،
تولستوي، داستايوسکي). خواندنِ زندگانيِ قدّيسان، شگفتانگيزترينها،
دورترينها از انسانِ معمولي. خواندنهايِ همچنين مرکزگريزها، عجيبها يا شمارههايِ
«بلژيکِ جوان» با زباني عجيب که او باز عجيبترَش ميخواست.
پس از ديپلم، نه که دانشگاه به دليلِ اِشغال بسته
بود ، دو سال کتابخواني، و سرِهمبنديِ ذهني.
خود را برايِ گواهينامهيِ پيشدانشگاهيِ پزشکي
آماده ميکند.
در آزمون شرکت نميکند. پزشکي را رها ميکند.
به عنوانِ ملوان سوارِ يک کشتيِ بادبانيِ پنج دکله
ميشود.
استخدامِ دوم در کشتي. بر رويِ پيروز، دههزار
تُني، خوشقواره، که آلمانيها تازگي به فرانسه تحويل داده اند. چهارده نفر در
يک قرارگاهِ کوچکِ خدمهها، در جلو. رفاقتِ شگفتانگيز، نامنتظَر، نيروبخش.
بَرِم، ساوانا، نُرفُلک، نيوپُرتـنيوز، ريو دو ژانِرو، بوئنِس آيرِس. در
بازگشت به ريو، خدمه که از بدغذايي گله ميکند، نميپذيرد به کار ادامه بدهد، و
دستِجمعي ابرازِ مريضي ميکنند. از سرِ همبستگي، ناوِ زيبا را با آنها ترک ميکند...
اينجوري قسر هم در ميرود از غرقيدنِ
کشتي که بيست روز بعد در جنوبِ نيويورک روي ميدهد.
خلعِ سلاحِ جهانيِ کشتيها (حملکنندههايِ سابقِ
گروههايِ نظامي و آذوقه) به منتها درجه ميرسد. پيدا کردنِ استخدام ناممکن. پنجرهيِ
بزرگ بسته ميشود. بايد به دريا پشت کند.
بازگشت به شهر و به نزدِ کَسانِ منفور.
انزجار.
نااُميدي.
حرفهها و شغلهايِ گوناگون، همه بيمايه و بهبيمايگي
انجامداده.
اوجِ نمودارِ «آدمِ ناموفّق».
خواندنِ مالدورور. يکّه... که خيلي زود نيازِ مدّتها
فراموششدهيِ نوشتن را در او برميانگيزد.
نخستين صفحهها. فرانتس هِلِن وَ سپس پُلان چيزي
در آنها ميبينند، ديگران هيچچي نميبينند. همواره مردّد. «مکلّف بود» به نوشتن
را دوست نميدارد.
اين مانعِ خيالپردازي ميشود. واميداردَش به
بيرون رفتن.
ترجيح ميدهد پيچيده بر خود بماند.
ترکِ بلژيک برايِ هميشه.
مينويسد، امّا همچنان دودل.
موّفق نميشود نامِ مستعاري بيابد که فراگيرِ او و تمايلات و بالقوّگيِ او باشد. ادامه
ميدهد به امضا کردن با نامِ پيشِپااُفتادهَش، که ازَش متنفّر است، که ازَش
خجالت ميکشد، مثلِ برچسبي که انگار روش نوشته شده باشد «کيفيّتِ نازل». شايد هم
نگهَش ميدارد محضِ وفاداري به نارضايتي و ناخشنودي. پس هرگز با افتخار توليد
نخواهد کرد، بلکه همواره با يدک کشيدنِ اين گويِ آهنيِ به پا بسته که در پايانِ
هر اثر جاي ميگيرد، با در امان نگهداشتنِ او اينچنين از احساسِ هرچند محدودِ
پيروزي و تحقّق.
کْله، سپس اِرنْسْت،
شيريکو... شگفتيِ بياندازه. تا اينوقت، از نقّاشي و خودِ عملِ نقّاشي کردن
نفرت داشت، «انگار که به اندازهيِ کافي واقعيّت وجود نداشت، از اين واقعيّتِ
نکبتبار ـــ فکر ميکرد او ـــ تازه بخواهيم تکرارَش هم بکنيم، برگرديم بهِش».
شغلهايِ گوناگون. مدّتي در يک انتشاراتي، در بخشِ توليد.
سفرِ يکساله به اکوآدور، با وَ در خانهيِ
گانگوتِنا، شاعرِ سرشار از و شوربختي. جوان ميميرد و بعدش شعرهاش، بيشترِشان
چاپنشده، در يک حادثهيِ هواپيما ميسوزند و برايِ هميشه نابود ميشوند.
پاريس.
مرگِ پدرَش. ده روز بعد، مرگِ مادرَش. سفرهايِ به
ترکيّه، ايتاليا، آفريقايِ شمالي...
سفر ميکند ضدِّ.
برايِ اخراج کردنِ وطنَش از خود، وابستگيهايِ
از همه نوعَش، و آنچه در او و بهرغمِ او از فرهنگِ يوناني يا رُمي يا ژرمن
بسته شده است يا از عادتهايِ بلژيکي.
سفرهايِ جلايِ وطن.
با اينهمه، رد کردن بنا ميکند به اندکي کنار
کشيدن در برابرِ خواستِ جذب شدن.
خيلي چيزها خواهد بود که بياموزد، که بياموزد خودش
را باز کند. طولاني خواهد بود.
آخرش سفرِ او. هندوستان، نخستين مردمي
که، دربست، به نظر ميآيد پاسخ ميدهند به اصلِ مطلب، مردمي که در اصلِ مطلب در
جستوجويِ خشنودي اند، آخرش مردمي که شايستهيِ متمايز شدن از مردمانِ ديگر اند.
اندونزي، چين، کشورهايي که او در بارهيِ آنها زيادي سريع مينويسد، در هيجان و
غافلگيريِ شگفتيآورِ تا به اين حد متأثّر شدن، کشورهايي که او بايد در بارهيِ
آنها به انديشه بپردازد و نشخوار کند بعدش سالهايِ سال.
ليسبون ـ پاريس.
مونتهويدئو، بوئنِس آيرِس.
شروع ميکند به نقّاشي کردن به گونهاي متفاوت تا
با فاصله. نخستين نمايشگاه (نمايشگاهِ پييِر، پاريس).
مشغولِ جُنگِ اِرمِس ميشود.
برزيل (ميناس ژِرايْس وَ ايالتِ ريو)
بازگشت به پاريس. در ژوئيّه، مهاجرت. سنتآنتونَن.
سپس لاواندو.
لاواندو با اويي که بهزودي زنِ او خواهد شد.
مرگِ بردارَش.
زنَش، مبتلا به ضعف به سببِ محدوديّتِ غذايي،
سِل ميگيرد. با هم در کَمبو. بهبود.
تقريباً درمان. سفرِ دورهيِ نقاهت و فراموشيِ
دردها در مصر.
مرگِ زنَش در پِيِ سوختگيهايِ وحشتناک.
کم و کمتر مينويسد و بيشتر نقّاشي ميکند.
تبعهيِ فرانسه ميشود.
نخستين تجربهيِ مِسکالين.
نمايشگاه در ايالاتِ متّحد، در رُم، در لندن.
آرنجِ راستَش ميشکند. پوکيِ استخوان. دستْ
استفادهنکردني. کشفِ انسانِ چپ.
درمان.
و حالا؟
بهرغمِ اينهمه کوشش در همهيِ جهتها، سراسرِ
زندگيَش برايِ تغييرِ خود، استخوانهاش، بدونِ اعتنا به او، تحوّلِ خانوادگي و
نژادي و شماليِ خود را کورکورانه دنبال ميکنند...
هـ. م.
|
روبِر برِشون[1]
گزارشهايي چند
از هشتاد و پنج سال هستي
24 ميِ 1899
تولّد در نَمور[2]، در خانوادهاي بورژوآ. پدر اَردِني[3]، مادر وَلُنياي[4]. يک برادر، مارسِل، سه سال از
او بزرگتر، که افتخارِ پدرمادرَش خواهد بود : بلندقَد، قوي، پُرنيرو، با استعداد،
وفادار. او، کوچکتر، نحيف، رنجور، ناتوان، «خستهزاد».
در 1901خانواده مقيمِ بروکسِل ميشود. «بيتفاوتي، بياشتهايي، ... بيعلاقه«.
1910ـ1906
شاگردِ شبانهروزي در مدرسهاي در روستا. رنج ميکشد. در آنجا زبانِ
فلاماند (هلندي) ياد ميگيرد. بعدها در نظر خواهد داشت که آن را زبانِ کاربُرديِ
خود کند : شيوهاي خواهد بود برايِ بلژيکيِ متفاوتي بودن. از بلژيکيّتِ خود متنفّر
است؛ و عقدهيِ بچّهيِ سرراهي را دارد.
1917ـ 1911
دورهيِ اوّلِ دبيرستان در مدرسهيِ راهنماييِ يسوعيها، در بروکسِل.
لاتين ميآموزد، «زبانِ زيبا که جداش ميکند از ديگران: عزيمتِ نخستينَش». علاقهمند
ميشود به موسيقي، به علومِ طبيعي، به جانورشناسي، خيلي ميخوانَد، پراکنده.
1918
در پايانِ تحصيلاتَش، که همزمان است با پايانِ جنگ و اشغالِ آلمانيها،
بينِ چندين راه ترديد ميکند، امّا احساسِ کِشِش ميکند به «اصل...، رازي که از
همان ابتدايِ کودکي دارد و گمان ميرود که هست». مجذوبِ زندگانيِ قدّيسان است، که
با خواندنِ شاعرِ بلژيکي اِرنِست هِلو[5] کشف کرده : رويسبروئکِ «تحسينبرانگيز»[6]، آنژِل دو فُلينو[7]. زندگيِ عارفانه. ميخواهد
راهب (بِنِديکتي) بشود، امّا پدرَش جلويِ او را ميگيرد.
1919
پس از شروعِ تحصيلاتِ ناموّفقِ پزشکي به عنوانِ ملوانِ ساده سوارِ يک
کشتيِ بادباني ميشود.
1921
در نتيجهيِ استخدام نشدن در کشتي به سببِ بحران، در بروکسِل است، بيکار،
يا مشغولِ کارهايِ کوچک. ولگرد. خدمتِ سربازيِ کوتاهشده به دليلِ نارساييِ قلبي.
سرانجام ادبيّات را کشف ميکند: سرودهايِ مالدورور. لوترهآمون[8]. اين است راهَش. شروع ميکند
به نوشتنِ متنهايِ کوتاه. از طريقِ رفقايِ دورهيِ اوّلِ دبيرستان، که نويسندههايِ
نوآموز شده اند، با فرانتس هِلِن[9]، شاعرِ تثبيتشده و پايهگذارِ
جنگِ ديسکِ سبز، دوست ميشود که دوستِ او باقي خواهد ماند.
1922
نخستين متنِ چاپشده: «نمونهيِ ديوانگيِ مدوّر». زيباييشناسيِ عجيبوغريبي
بدعت ميگذارد که ديرزماني نشانِ او خواهد بود. امضا ميکند هانري [با y] ميشو.
1923
نخستين کتابهايِ چاپشده: دو دفتر، رؤياهايِ پا و حکايتهايِ
خاستگاهها.
برايِ راه بردنِ زندگيِ خود، پشتِ هم ناظرِ يک دبيرستان در شهرستان، معلّم
در دبيرستاني ديگر و حتّي (ميگويد) رانندهيِ تاکسي است. بيش از بيش در رؤيايِ
ترک کردنِ بروکسِل به مقصدِ پاريس. هِلِن سفارشِ او را به دوستانِ نويسندهيِ
پاريسيِ خود ميکند: ژوآندو[10]، ماکس ژاکوب[11]، سوپِروييِل[12]، پُلان[13].
ژانويهيِ 1924
ميرسد به پاريس. در آنجا ديگر نويسندهها و هنرمندهايِ جوانِ بلژيکي را
مييابد. در اتاقهايِ هتلها زندگي ميکند. آمدوشدَش در مُنپارناس و مُنمارتْر[14] است. دنبالِ کار در انتشاراتي
ميگردد. سرانجام کارِ کوچکي در يک انتشاراتي پيدا ميکند، کْرا (لُ ساژيتِر).
دوستانِ جديدِ فرانسوي و خارجي. به کتابفروشيهاي درجا مشهورِ [دو زنِ
ناشر] آدرييَن مونيه[15] وَ سيلويا بيچ[16] در محلّهيِ اُدِئون آمدوشد
دارد. در فرانسه کمي سفر ميکند.
1925
به مناسبتِ يک نمايشگاهِ هنرِ سوررئاليست، اِرنْسْت[17]، شيريکو[18]، و بهويژه کله[19] را کشف ميکند. تحريک ميشود
که خودش هم نقّاشي کند.
برايِ همهيِ زندگي پيوند برقرار ميکند با ژول سوپِرويل وَ ژان پُلان،
مديرِ اِن. اِر. اِف.[20]
1927
به لطفِ پُلان، همچنان با نامِ هانري [با y] ميشو، نخستين کتابِ واقعيَش را در
انتشاراتِ گاليمار چاپ ميکند: آنکي بودم. حالا ديگر نويسندهيِ تقريباً
شناختهشدهايست.
نوئلِ 1927
در آمستردام با شاعرِ جوانِ اِکوآدوري، آلفردو گانگوتِنا سوارِ کشتي ميشود.
سفري بيش از يک سال در اِکوآدور و آمازون.
1929
اِکوآدور، نخستين شاهکارِ او، سفرنامهَش. سپس مِلکهايِ
من، نخستين مجموعهيِ شعرها (که از آن جمله است «بِبَريدَم»). از پس امضا ميکند
هانري [با i] ميشو.
1930
مرگِ پدر، سپس، چند هفته بعد،
مرگِ مادر، «رُبوده در مات». با ارث، مستقلّ است. احساسِ احتياج به رفتن ميکند. «
سفرهايِ به ترکيّه، ايتاليا، آفريقايِ شمالي... سفر ميکند ضدِّ. برايِ
اخراج کردنِ وطنَش از خود، وابستگيهايِ از همه نوعَش، و آنچه در او و بهرغمِ
او از فرهنگ به او وصل شده است ـــ يوناني يا رُمي يا ژرمن ـــ يا از عادتهايِ
بلژيکي.»
شخصيّتِ پلوم را ميآفريند و بدبياريهايِ او را روايت کرده در يکي به
نامِ پلوم چاپ ميکند.
1932ـ1931
سفر به شرق، به مدّتِ هشت ماه: هند، چين، اندونزي، ژاپن. «آخرش سفرِ او.»
هند: «نخستين مردمي که، دربست، به نظر ميآيد پاسخ ميدهند به اصلِ مطلب.»
1933
وحشياي در آسيا. همراه با پلوم، مشهورترين اثرَش خواهد بود.
1935ـ1934
سفرها از سر گرفته ميشوند، در جستوجويِ تبآلودِ منطقهاي برايِ زندگي
کردن: مارسِي، پُرـکرو، موناکو، بانيولس، کلِر در نورماندي (به خاطرِ باغِ وحش)،
سَن والِري آن کو، جزايرِ قناري، لوکزامبورگ، وِرويه، آنوِرس. آني بهکمال در
ليسبون.
شب ميجنبد، نخستين مجموعهيِ بزرگِ شعرها. شروع ميکند به
نوشتنِ «سفرهايِ تخيّلي». با ماريـلوييز تِرمه، در آن وقت همسرِ دکتر فِردييِر،
ملاقات ميکند. انتشارِ سفر به گارابانيِ بزرگ.
1936
سفري ديگر به آمريکايِ جنوبي به دعوتِ انجمنِ بينالملليِ قلم، پِن، که
کُنگرهيِ خود را در بوينِس آيرِس برگزار ميکند. با بورخِس ديدار ميکند. دوست ميشود
با ويکتوريا اُکانپو، بيشتر با خواهرِ او آنژِليکا، خيلي بيشتر با يک دخترِ جوانِ
اوروگوئهاي، سوزانا سُکا.
1937
باز نقطهيِ عطفي در زندگيِ او. رابطهيِ او با ماريـلوييز (لو،
لورِلو)، پس از فصلي غمانگيز، تحکيم ميشود. بيش از بيش علاقهمند ميشود به عارفها
و در مديريّتِ جُنگِ اِرمِس مشارکت ميکند. سرانجام خود را بيشتر وقفِ نقّاشي ميکند،
گوآشهايِ خود را در گالِريهايِ پاريس به نمايش ميگذارد. يک «تولّدِ دوباره»
است.
1938
کارتهايِ دعوت به نمايشگاهِ تازهيِ او اعلام ميکند: «شاعري بدل ميشود
به نقّاش.»
پلوم، پيشتر درونِ دور: مجموعهيِ مختلط،
که متنهايِ پيشتر به صورتِ دفتر منتشر شده را در آن بازچاپ ميکند، با چاپنشدهها.
دربرگيرندهيِ برخي از شعرهايِ به نثر يا به نظمِ بهحق مشهور: دنبالهيِ ميانِ
مرکز و غياب، «آهستيدگي»، «من از دياري دور برايِ شما مينويسم»، «استراحت در
شوربختي»، «بر جادّهيِ مرگ»، «در شب»، «تلگرام از داکار»، «آوازِ مرگ»، «تقدير».
1939
نقّاشيها، مجموعهاي کوتاه که برايِ نخستين بار متنها و نسخهبرداريهايي
از تابلوها را به نگاه ميگذارد. دستِ کم دو شعرِ کوتاه از جملهيِ شناختهترشدههاست:
«دلقک» وَ «چشماندازها».
سفرِ ديگري به آمريکايِ جنوبي، اينبار به برزيل. شش ماه به درازا ميکشد:
ريو، مين ژِره. ملاقات در بوئنِس آيرس با کسي که خوددار «گاودار» (پرورشدهندهيِ
گاو) معرّفي ميکند در سُرتائويِ برزيل. ماريـلوييز به او ميپيونند، امّا با
خودِ او برميگردد (به فرانسه).
1940
در بازگشت به پاريس، منتظرِ فرار نميمانَد تا با ماريـلوييز به جنوبِ
فرانسه ــ در لاواندو ــ پناهنده شود. ديدار با ژُئه بوسکه در کارکاسون. پس از
سياحت در سرزمينهايِ تخيّليِ خود، شروع ميکند به نوشتنِ متنهايِ «مقاومت»َش.
همچنان خارجي ــ با مليّتِ بلژيکي ــ، در حصرِ خانگيست.
1941
ديدار در لاواندو با رُنه تاورنيه، که در ليون مديريّتِ جُنگِ همگرايي
را برعهده دارد و چندين متن از ميشو در آن چاپ ميکند.
22 مي، در نيس، جلويِ همايشِ آندره ژيد، هانري ميشو را کشف کنيم، توسّطِ
«سپاهِ کهنهسربازها»يِ طرفدارِ پِتَن گرفته ميشود، که ژيد آن را در انتشاراتِ
گاليمار چاپ خواهد ميکند.
چاپِ در سرزمينِ جادو. نوشتنِ پُدِّما را شروع ميکند.
1943ـ1942
طلاقِ ماريـلوييز. برايِ برگشتن به پاريس پروانهيِ عبور ميگيرد. چشماندازِ
شعرِ جوانِ فرانسه نوشتهيِ دوستِ جوانَش رُنه بِرتُله را، که او جايگاهِ
خوبي در آن دارد، در مارسِي به وسيلهيِ انتشاراتِ روبِر لافُن چاپ ميکند. پس از
بازگشت به پاريس، با ماريـلوييز ازدواج ميکند. زندگيِ مشترک با شرايطِ ماليِ
دشوار. گرسنگي، سرما. در جُنگِ همگرايي، چاپِ شعرِ تحسينبرانگيزِ مقاومت:
«نامه».
1944
فضايِ اندرون، «صفحههايِ برگزيده»يِ بيش از پانزده سال توليدِ
شاعرانه.
زندگيِ ادبي زيرِ اشغال : آمدوشد با براسايْ، لايريس، سارتر، کامو، کُنو،
لاکان، ماريتَن، و... نمايشگاهِ «نقّاشيهايِ اخير». دوست ميشود با دوبوفه.
1945
مرگِ برادرَش، مارسِل.
چاپِ آزمونها، عزيمهها، مجموعهيِ متنهايِ زمانِ جنگ و اشغال؛ رويدادِ
بيروني و تجربهيِ دروني مگر يکي نيستند.
1946
بيماريِ ماريـلوييز (سِل)، اقامت در منطقهيِ باسک. اينجا، پُدِّما،
سومين سفرِ تخيّلي.
چاپِ کتابِ رُنه بِرتُله، هانري ميشو، در مجموعهيِ «شاعرانِ امروز»ِ
انتشاراتي سِگِرس. تقديس است. در پاريس ديدار ميکند با تي. اِس. اليوت.
1947
اسبابکشيِ زوج به آپارتمانِ سِگيه. سفرِ زوج به مصر، دو نفره. «سفرِ دورهيِ
نقاهت و فراموشيِ دردها.» در بازگشت، اقامت در سوئيس، جاييکه ماريـلوييز خود را
درمان خواهد کرد.
1948
«حادثه.» تنها در خانه، ماريـلوييز بهشدّت سوخته است. 19 فوريّه ميميرد.
«در برابرَم مگر تُهي نمييابم.» امّا زندگي ادامه دارد. طرح ميکشد، نقّاشي ميکند،
عصبي، با غيظ. هزاران طرح، گوآش، آبرنگ. به موسيقي هم ميپردازد، بديههسازي ميکند
با پيانو، با سازهايِ کوبهاي، همانجور عصبي و با غيظ. به يادِ ماريـلوييز هم
مينويسد: باز ما دو نفر.
ديگرجا سه سفرِ خياليِ او به گارابانيِ بزرگ، سرزمينِ
جادو، و پُدِّما را در يک جلد گِرد ميآوَرَد.
1949
زندگي در شِکَنجها دربرگيرندهيِ «آزاديِ عمل» است، سپس رؤياهايِ
بيداريِ دفاع، عزيمه [شَرزُدايي]؛ «تجلّيها»، رؤياهايِ بيداريِ ديگر، البتّه از
رنج؛ «چهرهنگاريِ مِيدُزِمها»؛ سرانجام، ادامهيِ دو متن از جملهيِ زيباترينها،
جاهايِ بيانناکردني وَ سالخوردگيِ پُلاگُراس. دو راه: اضطراب،
دانايي.
1950
دوست ميشود با نقّاشِ چيني زائو ووـکي. گذرها را چاپ ميکند،
مجموعهيِ جُستارهايي که رابطهاي دارند با شعر.
1953ـ1951
طرحهايِ با مرکّب و با حرکتهايِ اتّفاقي، هزاران صفحه از «نشانهها»، که
برخي از آنها را با عنوان حرکتها چاپ ميکند. زيباييشناسيِ سرعت. در دو
نمايشگاهِ جمعي شرکت ميکند. علاقهمند ميشود به پييِر بولِز. سفر ميکند به
ايتاليا: وِرُن؛ به اسپانيا: اَويلا؛ به انگلستان و اسکاتلند.
1954
تبعهيِ فرانسه، سرانجام. چاپِ رو به چِفتها. برنامهيِ سفري جديد
به مصر. برنامهيِ ديگر: تجربه کردنِ تأثيرِ روانگردانها رويِ خود.
1955
نخستين تجربهيِ مِسکالين.
1956
معجزهيِ مفلوک، نخستين کتاب از پنج کتابِ اختصاص داده به مطالعهيِ
تأثيرهايِ مخدّر رويِ مغز.
سفر به مصر، در قاهره. شبِ دهمِ فوريّهيِ «دوستيهايِ فرانسوي».
لوکسُر.
بازگشت به پاريس. سفر به رُم.
چاپِ چهارصد انسان بر صليب، طرحها و متنهايِ کوتاه بر تصويرِ
مسيح.
1957
نمايشگاهها. بيکرانگيِ پُرآشوب، دومين کتاب دربارهيِ
مخدّرهايِ توهّمزا. در دسامبر، بدجوري سُر ميخورد رويِ يخزدگي. دستِ راستَش ميشکند.
« پوکيِ استخوان. کشفِ انسانِ چپ. درمان.»
1958
آفرينشِ شعر برايِ قدرت در دُنواِشينجَن، متن از ميشو، موسيقي از
بولِز.
ديدار با آلِن گَنزبِرگ، شخصيّتِ عظمايِ ضدِ فرهنگِ آمريکا، در گذر از
پاريس.
1959
آشنايي با پُل سِلان. نمايشگاه در فرانکفورت.
چاپِ ميشو در کتابخانهيِ ايدهآل (گاليمار).
تجربههايِ تازه با مخدّر.
آرامش در شکستگيها: طرحهايِ توليدشده زيرِ تأثيرِ مِسکالين وَ متنهايي
که جهشها، گسيختگيها، رنجها، و خلسهها را باز توليد ميکنند.
1960
تجربههايِ تازهيِ مخدّر، زيرِ نظرِ پروفسور رُژه هايْم. ازين پس، فقط
گهگاهي از آن مصرف خواهد کرد. پس از مطالعهيِ پيداييِ ديوانگيِ تجربيَش بر رويِ
خود، توجهَش جلب ميشود به ديوانهها، ديگران، واقعيها، که ميخواهد عيني
مطالعهشان کند.
1961
ملاقات با ميشلين فَن کيم، اروپاييـآسياييِ جوان، همسرِ دکتر کوپِرنيک،
روانکاوِ شناختهشده. مشغوليّتهايِ ذهنيِ او بيش از بيش متوجّهِ شکلهايِ
معنويّتِ بهويژه شرقيست. از نو بسيار سفر ميکند، با معشوقهَش.
شناخت از راهِ ورطهها، سومين کتاب بر مخدّر.
1962
ديدار با ژاک برُس، متخصصِ زِن. آمدوشد دارد با ژاک مَسوئي، متخصصِ
هندوييسم.
1964ـ1963
سفرها: مراکش، هند، ايران[21]، اسرائيل.
جايزهيِ بزرگِ ملّيِ ادبيّات را رد ميکند.
1966
آزمونهايِ بزرگِ ذهن، آخرين رساله بر مخدّر.
مرگِ دوستَش فورکاد در يک حادثهيِ رانندگي.
سفر به کامبوج و تايلند.
چاپِ دفترچهيِ اِرمِس دربارهيِ ميشو، به سردبيريِ ريمون بِلّور.
1967
سفر به مکزيک.
موضوعِ جُستارِ کنکورِ دبيريِ فلسفه هانري ميشو است.
1968
مرگِ دوستَش ژان پُلان.
آپارتمانِ خيابانِ سِگيه را ترک ميکند. ساکنِ خيابانِ سوفرِن ميشود.
1969
سفر به ايالاتِ متّحد.
طرزهايِ خوابيده طرزهايِ بيدار، مطالعههايي بر رؤيا.
1970
خودکشيِ پُل سِلان، شاگردِ او.
1972
فرآمدگيهاـبازخيزها، اعترافاتِ نقّاش.
1974
سفرِ ديگر به آفريقا.
1975
در برابرِ آنچه پنهان ميشود، مجموعهيِ مختلط: «دستوبالِ شکسته»،
«پديدآمدهيِ مشاهده»، «مُريتوريس».
1976
نمايشگاه در بنيادِ مَگ در سن پُل دو وانْس.
1978
نمايشگاهِ در مرکزِ پومپيدو در بُبور، در نيويورک وَ در مونرِآل.
1979
در آندولِس.
1980
در لوزان، تصادف: پارگيِ زردپِيِ قوزکِ پا.
1981
تيرکهايِ کُنج، گزينگويهها، که برخي از آنها پيشتر به صورتِ
دفتر منتشر شده بود.
راههايِ جُسته، راههايِ گُمکرده، سرپيچيها، مجموعهيِ
مختلط.
«داغانشدهها» (دربارهيِ پروندههايِ ديوانهها).
1982
ملاقاتِ شاعرِ روس اِوتوچِنکو. «روزهايِ سکوت» و آخرين شعر «دستهايِ
برگزيده» تقديمشده به ميشلين.
1983
در کنفرانسِ بورخِس در کُلِژ دو فرانس شرکت ميکند.
1984
اکتبر: حملهيِ بيماري، دردهايِ سينه (وَرَمِ ريوي). در بيمارستانِ سيته
اونيورسيتِر پذيرفته ميشود. 19 اکتبر ميميرد. در پِرلاشِز سوزانده ميشود[...[22]].
[1] ـ روبِر برِشون Robert Bréchon (2012ـ1920) شاعر و جُستارنويسِ ادبيِ فرانسوي، متخصّصِ
ادبيّاتِ پرتغال و بهويژه فِرناندو پِسوآ، و از ميشوشناسانِ فرانسوي. اين رويدادنامه،
که از او ترجمه کردهام، فصلِ پايانيِ کتابيست از او: هانري ميشو، شعر همچو
تقدير، انتشاراتِ اَدِن، 2005، صص. 317 تا 327. Robert
Bréchon, Henri Michaux, La poésie comme destin, Biographie, Editions
Aden, 2005
[2] ـ نَمور Namur
شهرِ فرانسويزبانِ بلژيک، مرکزِ شهرستانِ نُمور، و از 1986 مرکزِ منطقهيِ
والوني، يکي از سه منطقهيِ کشورِ بلژيک. شهرِ نَمور در 63 کيلومتريِ جنوبِ شرقيِ
بروکسِل قرار دارد.
[5] ـ اِرنِست هِلو Ernest Hello (1885ـ1828) نويسنده و منتقدِ ادبيِ فرانسوي، و عارف و
ستايشگرِ مسيحيّت.
[6] ـ يان وان رويسبروئک Jan
Van Ruysbroeck
(1381ـ1293) قدّيسِ بلژيکي، گويا از شاگردانِ استاد اِکارت. موريس مترلينگ Maurice Maeterlinck
(1949ـ1862)، نويسندهيِ فرانسويزبانِ بلژيکي، برندهيِ نوبلِ 1911، جستاري بر او
و چند قدّيسِ ديگر نوشته است.
[8] ـ لوترهآمون، يا کُنت دو
لوترهآمون، نامِ مستعارِ ايزيدور لوسييَن دوکاس Isidore Lucien
Ducasse (1870ـ1846)
شاعرِ جوانمرگِ فرانسوي است که اثرَش سرودهايِ مالدورور (1869) Les Chants de Maldoror،
متنِ شاعرانهاي به نثر که فراموش شده بود، در 1917 به وسيلهيِ سوررِئاليستها،
فيليپ سوپو، لويي آراگون، و آندره برتون کشف شده به شهرت ميرسد.
[9] ـ فرانتس هِلِن Franz Hellens (1972ـ1881) شاعر و منتقدِ ادبي و جستارنويسِ بلژيکي.
گفته ميشود که نخست او بوده که هانري ميشو را «کشف» کرده است.
[14] ـ مونپارناس و مونمارتْر Montparnasse و Montmartre هر دو پاتوقِ نويسندهها و
شاعرها و هنرمندها و فيلسوفهايِ ساکنِ پاريس.
[15] ـ آدرييَن مونيه Adrienne Monnier (1955ـ1892) نويسنده و شاعر و ناشرِ فرانسوي که در 1929
ترجمهيِ فرانسهيِ اوليسِ جويس را برايِ نخستين بار در پاريس منتشر ميکند.
بسياري از بزرگترين نويسندگان ساکنِ پاريس در دورهيِ زندگانيِ او در همايشهايِ
ادبياي که او برگزار ميکرد، شرکت ميکردند.
[16] ـ سيلويا بيچ Sylvia Beach (1962ـ1887) کتابفروش و ناشرِ آمريکايي که کتابفروشيِ
او در پاريس جايِ آمدوشدِ بزرگترين نويسندگانِ ساکنِ پاريس در آن دوره بود. اوست
که در 1922 اوليسِ جويس را برايِ نخستين بار چاپ ميکند. سيلويا بيچ همچنين
مترجمِ وحشياي در آسيا اثرِ ميشو به انگليسي است که در 1949 منتشر شد [Henri Michaux, A Barbarian in Asia, Translated by Sylvia Beach, second printing, New Directions Books, New York, 1986].
[20] ـ اِن. اِر. اِف. NRF،
يا La Nouvelle Revue française جُنگِ نوينِ فرانسه نامِ جُنگ و مجموعهاي از کتابهايِ انتشاراتِ
گاليمار است که از 1908 تا به حال منتشر ميشود و سردبيران مهمّي آن را اداره کرده
اند.
[21] ـ هانري ميشو در نامهاي به تاريخِ 25 ژانويهيِ
1964 (شنبه 4 بهمن 1342) مينويسد (نک. محموعهيِ آثار، ج. 3، ص. XXIV) که در سرِ راهِ بازگشت به فرانسه، برايِ استراحت، توقّفي هم در
تهران و تلآويو خواهد داشت. در نتيجه ميشو در زمستانِ 1342 گويي چند روزي در
تهران بود. بهرغمِ جستوجويي اندک، اطّلاعِ ديگري از سفرِ او به تهران ندارم.
[22] ـ [...] اين سه نقطه را به جايِ عبارتي از
نويسنده آورده ام که نخواستم در متنِ ترجمهيِ من باشد. در ضمن نخواسته ام، نميتوانم،
آن را حذف يا «سانسور» کنم. آن عبارت اين است: [پيامِ نخست وزير لوران فابيوس: «با
مرگِ هانري ميشو يکي از بزرگترين آفرينشگراني درميگذُزَد که در ماجرايِ ادبي و
هنريِ اين قرن مشارکت داشت».] ميشو را، دستِ کم در ترجمهيِ من، نيازي به «اظهارِ
نظرهايِ قالبيِ سياسيونِ چپ و راست و ميانه» نيست. من برايِ خوانندهيِ
خودم ترجيح ميدهم بنويسم که رُنه شار René Char (1988ـ1907)، شاعرِ بزرگِ فرانسوي، گفته است [در: ژان پِنار، ديدارها
با رُنه شار، انتشاراتِ ژُزه کُرتي، 1991، ص. 30 : Jean Pénard, Rencontres avec René Char, Éditions José Corti, 1991, P. 30]:
هانري ميشو «يکي از بسبزرگانِ ما»ست.
Éditions Partow,
Henri Michaux, Robert Bréchon
Quelques renseignements sur quelques années d’existence
Henri Michaux, « Quelques renseignements sur cinquante-neuf années d'existence », Œuvres complète, T I, Pléiade, Gallimard, 1998, pp. cxxix-cxxxv
Robert Bréchon, « Quelques renseignements sur quatre-vingt-cinq années d'existence », in Henri Michaux, La poésie comme destin, Éditions Aden, 2005, pp. 317-327
Traduit en persan par
Mahmood Massoodi
24 Mai 2017 (117e anniversaire de la naissance d’Henri Michaux)
© Tous droits réservés.
تارنمای پرتو،
این سه جستار هم اکنون در سایت شخصی محمود مسعودی منتشر شده است:
(رویدادنامههایِ زندگی هانری ميشو، نوشتههایِ هانری ميشو وَ
روبِر برِشون)
(جستارهای دانشنامهی فرانسویِ يونيوِرساليس، نوشتههایِ پييِر
ويلار، روبِر برِشون، پييِر روبَن)
۱ نظر:
ممنون پرتو جان. خیلی پی اش بودم. و دست مریزاد به آقای مسعودی.
ارسال یک نظر