بر شاخهی
شکسته، میتابد
شوقِ کدام آینه میداند
از دودمانِ رنجِ شقایق
از آه، از تیرهی منی؟
شوقِ کدام آینه میداند
از دودمانِ رنجِ شقایق
از آه، از تیرهی منی؟
چکامهی اندوهناکِ گُل
باز آمدی
از دوردستِ خاطرهی من
بی آن که شادمانیِ یک لبخند
بر چهره، ارمغانِ تو باشد.
از دوردستِ خاطرهی من
بی آن که شادمانیِ یک لبخند
بر چهره، ارمغانِ تو باشد.
در جامهدانِ تو
پیراهنیست
با رنگ وُ بوی راز .
پیراهنیست
با رنگ وُ بوی راز .
آواز در گلوی تو خاموش است
ای آن که همنشینِ قدیمیِ سوسنی!
وقتی که آفتابِ نگاهت
بر شاخهی شکسته
می تابد
شوقِ کدام آینه میداند
از دودمانِ رنجِ شقایق
از آه
از تیرهی منی؟
بر شاخهی شکسته
می تابد
شوقِ کدام آینه میداند
از دودمانِ رنجِ شقایق
از آه
از تیرهی منی؟
گفتم :
وقتی که آمدی
رنگین کمانی از گلِ کوکب
بر آسمانِ خاطره خواهم بست .
وقتی که آمدی
رنگین کمانی از گلِ کوکب
بر آسمانِ خاطره خواهم بست .
اندوه را
از چهرهی نجیب تو میشویم
با دشتِ مهربان وُ آهو
از شعرِ چشمهای تو میگویم .
از چهرهی نجیب تو میشویم
با دشتِ مهربان وُ آهو
از شعرِ چشمهای تو میگویم .
گفتم :
خواهم نوشت
شعری
از سایبانِ سادهی گیسویت .
خواهم نوشت
شعری
از سایبانِ سادهی گیسویت .
از چشمه سار
از کوه
از صبحِ روستا
از صحبتِ زلالِ تو خواهم گفت.
گفتم تمامِ این همه را،
گفتم.
اما
وقتی که باز آمدی از دوردستها
آشفتم.
رضا مقصدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر