باز، تو بازآمدی
ظلمتِ آن خاک وُ خِشت!
باز، نمیخواهمت
بهمنِ خونین سرشت!
باز، نمیخواهمت
بهمنِ خونین سرشت!
! بهمنِ بیدادگر
باز، تو بازآمدی
ظلمتِ آن خاک وُ خِشت!
باز، نمیخواهمت
بهمنِ خونین سرشت!
باز، نمیخواهمت
بهمنِ خونین سرشت!
با نفَسِ سرد تو
شاخهی شادم شکست.
غم، به سراپردهام
خیمه زد وُ ریشه بست.
شاخهی شادم شکست.
غم، به سراپردهام
خیمه زد وُ ریشه بست.
با من وُ نیلوفرم
حرفِ تو از برف بود.
حرفِ تو از برف بود.
با دلِ گُلرنگِ من
گفتگو از برف بود.
گفتگو از برف بود.
کینهی دیرینهای
سنگِ هر آیینهای
سنگِ هر آیینهای
زندگی، از دستِ تو
این همه، فریاد گر
باز، نمیخواهمت
بهمنِ بیدادگر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر