This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۷

جشن بزرگ / شعر به دو زبان / به یاد عزت طبائیان / مجید نفیسی

زنده یاد عزت طبائیان 
متولد 1336 در اصفهان، زندگی مشترک با مجید نفیسی در سال1357، 
دستگیری و  تیرباران در زندان اوین در تاریخ 1360
پیکر او یکی از هزاران پیکری است که بطور جمعی در خاوران دفن شده است. 
مجید نفیسی در شعر "گنج عزت" محل فرضی دفن او را منعکس کرده است
لینک کتاب مجید نفیسی با نام گنج عزت


جشن بزرگ
به ياد عزت طبائيان

آيا دوباره يكديگر را ديدار خواهيم كرد؟
در زير سرو سترگ هميشه‌سبز
كنار رودي كه هرگز خشك نمي‌شود
ميز را آراسته‌اند
و بوي ميوه‌هاي بهشتي مستي‌آور است.
چه كسي جامهاي ما را از شراب سرخ خواهد آكند؟
دل من از شادي لبريز است.
نسيم در شاخه‌هاي سرو
شورِ "سبز در سبز" را مي‌نوازد.
آماده شو تا به رقص درآئيم.
تنهايي ما خيالي بيش نيست.
تو هنوز بيست‌و‌چار‌ساله‌اي
و من سبلتي سياه دارم.
دست مرا بگير.
مهمانان همه آمده‌اند.
مرگ چون بازيگري خسته به پشت صحنه رفته است
تا جامه‌ي سياه خود را درآورد
و دستي رخت خانگي بپوشد.
نمايش پايان يافته است
و اينك همه‌ي مهمانان بر گرد ميز ايستاده‌اند.
ديگر به شنيدنِ آن راز نيازي ندارم
كه در آخرين لحظه‌ي زندگي بر تو چه گذشت
و آخرين كلامي كه بر زبان آوردي چه بود.
جدايي ما خيالي بيش نبوده است.
جام خود را پيش آر.
ميزبان جامها را مي آكند.
جشن بزرگ آغاز شده است
و من آماده‌ام تا براي ديدار تو
هر آنچه ميزبان مي‌خواهد بپردازم.

مجید نفیسی
هژده اوت دوهزار‌و‌چهار  



Great Feast
In Memory of Ezzat Tabaian 

Will we see each other again?
Under the tall, evergreen cypress
Near the river that never dries out
The table has been set
And the scent of heavenly fruit is intoxicating.

Who will fill our glasses with red wine?
My heart overflows with joy.
The breeze is playing the "Green All Green" sonata
Through the cypress branches.
It's time to start the dance.
Our solitude is an illusion.
You are still twenty-four years old
And my moustache is fully black.
Hold my hand.
The guests are all waiting.

Death, like a weary actress
Has gone behind the stage
To take off her black dress
And put on her lounging gown.
The play is over
And the guests are all at the table.
I no longer wish to know
What you went through at the last moment of your life
Or what was the last word you uttered.
Our separation has been only an illusion.

Hold up your glass.
The host is pouring wine
The great feast has started.
I want to see you again
And I am ready to pay
Whatever the host asks.

Majid Naficy
August 18, 2004

هیچ نظری موجود نیست: