This site is dedicated to the creations of Independent Iranian Artists

شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۸

اتاق زیر شیروانی، نوشتۀ آگوست استریندبری، برگردان: اسد رخساریان


قفل را باز کرد! تمامِ زندگی­‌شان پس­ از غرق شدنِ کشتی‌­شان آنجا بود. می‌­خواست برگردد، امّا دیگر دیر شده بود.

اتاقِ زیرِ شیروانی

از تاریخِ ازدواجِ او فقط سه سالی گذشته بود که توفان همه چیز را با زن و بچه‌­اش درهم کوبیده بود. می­خواست برود بالا به اتاقِ زیرِ شیروانی و چیزهایی از آنجا بیاورد. خود را در فضایی یافت که همیشه صدای خش و خش و تلق و تولوقی از آنجا به گوش می­رسید. در آن اتاقک، گربه‌­ای سینه­‌خیز می­رود، و هر چه آت ­آشغال در آنجا بود، درهم ریخته است، این انباری پُر از گرد وغبار و پُراز دوده است و تارعنکبوت­ها نیز.
قفل را باز کرد! تمامِ زندگی­‌شان پس‌ ­از غرق شدنِ کشتی­‌شان آنجا بود. می­خواست برگردد، امّا دیگر دیر شده بود. تختِ عروسی زنش با روکش سبزِ ابریشمی آنجا افتاده بود. گهوارۀ بچۀ کوچولویش با شش تا بطری شیر، که مادرش آن­ها را زیرِ آبِ سرد با دست­های کوچکش آب می­کشید، و تمامِ گلدان­ها و لیوان­ها، که شبِ عروسی به آن خانه آورده بودند، روی میز ولو بودند.
سبدِ گل­‌های رُز، هدیۀ نامزدی زنش هم در آنجا بود، که بعدها سبدِ خیّاطی شد.
دسته­ گل‌ی‌های خشکیده، تاج­‌های گل، حتّی کتاب­ها، هدایای خودش برای او در ایّامِ کریسمس و روزهای تولّد با یادداشت­‌های زیبا ...
امّا آنجا چیزهای تاریخی هم بود، مبل­های کوچک دخترانه از دوران کودکی زنش که آن­ها را به خانۀ تازه منتقل کرده بود. همچنین یک پردۀ ژاپنی با گل­های داوودی و طاووس‌­های طلایی، یک فرش کوچک و یک گلدان. امّا این­ها در اینجا در دوده و گرد وغبار چرا، چرا مانندِ یادبودهایی مقدّس در خانه نباشند؟
آیا جرأت نمی­کرد که هر روز به آن­ها نگاه کند یا این که نمی­خواست...
نگاهش به جعبه‌­ای افتاد که در یک سبد افتاده بود. خاطره‌­ای قدیمی در فکرش دور برداشت؛ چنانکه انگار در شبِ کریسمس جلوه­‌گر شده است. در کنارِ چشم­‌هایی کودکانه، دندان­های سفیدِ کوچکِ شیری، فرورفته­‌گی‌­هایی در گونه­‌ها، اولّین سازِ موسیقی که بچّه برای درخت کریسمس و برای اسبِ چوبی، برای عروسک­هایی چون رُزا و بریتا می­نواخت. 
جعبه را باز کرد، نشانه‌­ای از آن ساز دیده نمی­شد، امّا یک گرامافون در آن جا خوش کرده بود، یک گرامافونِ خیلی ساده و کوچک، یک اسباب­ بازی، که فقط می­توانست یک کلمه حرف بزند! امّا به خاطر نمی­آورد کدام کلمه.
اوّل مانند یک زنبور وزوز کرد، امّا از کار نیفتاد، بلکه زمزمه کرد، آن تنها کلمه را که می­توانست بگوید: عشقِ من!
صدای زنش بود! صدای او بود که ضبط شده بود، اگرچه او آن را فراموش کرده بود.
آن وقت خدا را خطاب قرار داد و به سوی آسمان فریاد کشید و سپس بر زمین افتاد. و در آن حال فقط زار می­زد: حداقل، اگر مرده بودند، اگر ...
در واقع آن­ها نمرده بودند، زنده بودند.
هیچ چیزی نمی­‌توانست به دادِ او برسد، او را آرامش بدهد. آن یادگاری­‌ها در نظرش بی‌­ارزش شدند. آت آشغال شدند؛ انگار در ساحلی ریخته شده باشند.    

Ur ETT HALVT ARK PAPPER

* آگوست استریندبری در استکهلم به دنیا آمد. او فرزند سوّم خانوادۀ خود بود. مادرش، نخستین همسر پدرش، خانه­‌دار و خدمتکار بود. 
پیش ­از آغاز به نویسندگی، استریندبری در اپسالا تحصیل می­کرد و همزمان در کتابخانۀ پادشاهی به کار مشغول بود و کتابداری را هم در آنجا فرا گرفت. او مدّت زمانِ کوتاهی نیز روزنامه‌­نگار، هنرپیشه و آموزگار بود.
استریندبری نویسندۀ پُرکاری بود. علاوه بر چندین رمان، نمایشنانه و شعر، هفت هزار نامه از او به یادگار مانده است. مجموعۀ آثار او پنجاه و پنج جلد است. در هنرهای تجسّمی نیز دستی داشت و در این کار بسیار استاد بود.
استریندبری اولّین نمایشنامۀ خود را در ۱۸۷۷ نوشت امّا این اثر چهار سال پس ­از آن انتشار یافت. شاهکار او در دنیای نویسندگی اتاقِ قرمز نام دارد؛ رمانی که تصویری واقعی از استکهلم آن روزگار ارائه می­دهد. استریندبری نوشتنِ پسر زنِ خدمتکار را در ۱۸۶۶ به پایان برد. این رمان زندگینامۀ او است و به گفتۀ خودش، او در این اثر، سرزمین خاطره­‌ها را به آهنگی ملال‌اانگیز دور می­زند.
او در ۱۸۷۷ با هنرپیشه­‌ای به نام سیری ازدواج کرد. پنج سال پس ­از آن دو نمایشنامه نوشت و هر دو را به همسرش تقدیم کرد. پس ­از دوازده سال زندگی مشترک، ازدواج آن­ها با جدایی به پایان رسید. پس ­از آن استریندبری، با وجود آن که سه فرزند داشت، استکهلم و سوئد را واگذاشت و با بار احساسی سنگینی که با خود یدک می­کشید به اروپای مرکزی سفر کرد.
در اروپا پس ­از سال­ها زندگی هنری و دوستی با نویسندگانِ بزرگ، با " Frieda Uhl " زنِ زیبای اتریشی ازدواج کرد، امّا پس از یک سال زندگی توأمان با سفرها و مجادله­‌ها این داستان نیز با جدایی به پایان آمد.

هیچ نظری موجود نیست: