بیژن بیجاری
ساختن
جملات معترضه و تودر تو، خصوصیت دیگر نثر بیجاری است و هر جا که توانسته موفق عمل
کند، یا این چند لایه بودن نثر را در خدمت داستان درآورد، به نثری حجمدار رسیده
است. نثری که فقط بر یک محور افقی حرکت نمیکند و بلکه مدام برمیگردد به عقب و
تلاش میکند خط موازی یا متقاطع با خود رسم کند. چنین نثری مسلمن به مذاق خواننده
راحتطلب که فقط میخواهد یک ماجرا بخواند خوش نمیآید. مجموعه
آثار او، سوای ارزش ادبیشان، نمونههای خوبی هستند از شرایط زیست، وضعیت، تنهایی
و تخیلات ترسناک یک نویسنده ایرانی.
شهریار مندنیپو
شهریار مندنیپو
شهریار مندنی پور
نوشتن درباره بعضی از نویسندگان کار
سادهای نیست. کلمه کم میآوری، استفاده از توصیفهای کلیشهای نقدهای رایج،
توهینآمیز به نظرت میآید، و در ضمن قالبهای مُد زمانه هم کارگشا نیست. یعنی نمیتوانی
آن نویسنده را در خم رنگرزی یک مکتب یا حتا یک سبک تقلیدی بیندازی و به رنگی که میخواهی
درش بیاوری و دربارهاش به کمک فرمولهای مستعمل و جملات توصیفی دستمالی شده
بنویسی. چرا که این گونه نویسندهها به شدت خودشان هستند و آن چه مینویسند، خوب
یا بد، فقط در قالب خودشان جای میگیرد.
بیژن بیجاری یکی از اینگونه نویسندههاست.
او در طول سالیان طولانی داستاننویسیاش، به زبانی در خور نگاهش به داستان رسیده
است که حتا با نحوه گفتارش هم یگانه است. این زبان جزءنگر بسا اوقات تصویری، مرا
یاد صحنههای اسلوموشن سینمایی میاندازد. همانطور که برای ساختن یک صحنه
اسلوموشن، باید هنگام فیلمبرداری تعداد فریمهای گرفته شده بیشتر، یا به عبارت
دیگر فیلمبرداری باید سریع تر انجام گیرد، بیجاری هم در نثرش، با به کار بردن
تعداد کلمات بیشتر بر یک لحظه از یک صحنه، آن تصویر را کند میکند و تصویری
اسلوموشن از یک قطره، چهرهای در آینه، حرکت دستی یا منظرهای به دست میدهد. نکته
مهم این است که این خصوصیت نثری، نه فقط در سبک «زبانآوری» او قرار دارد که درست
در خدمت شیوه داستانگویی او هم هست. یعنی همان است که باید باشد: خودش.
به عنوان نمونه، میتوان این صحنه را
مثال آورد:
"دست راستش را بر
شانهی دخترک گذاشته بود با آن انگشتری یاقوت سرخ. و هر وقت دخترک برمیگشت و پشت
سرش را نگاه میکرد بیآن که ماهک رو بگرداند من آن قطرهی سرخ چکیده بر شانهی
دخترک را میدیدم که، انگار همیشه همان جا بوده بود همچون سفیدی شفاف دستی که دیگر
جزیی از اندامش دیدار میشد. دامنی چتر نارنجی، خورشیدی بزرگ بود همهاش مگر آن
لبههای دالبریاش، همان تکه تکه، پاره پارههای ابری سفید بر نواری آسمانی رنگ و
گرد حاشیهی چتر. میلهی چتر را روکشی همرنگ مîرمîر پوشانده بود.
حتا رگ رگههای نازک خونرنگش را میشد مجسم کرد به قرینهی رنگ آن دست دیگر ماهک،
با همان رگ رگههای نازک کبود: سپیدیای که بر آن هیچ زینتی زیبنده تر و طبیع تر
از همان پوست نبود…"
صحنه به ظاهر خیلی ساده است. دست زنی
با انگشتری از یاقوت سرخ، بر شانه دخترکی نهاده شده. اما انگاری که این صحنه ساکن
شده باشد یا حرکت و زمان انسانی در آن به شدت کند شده باشد، خاتمکاری با کلمات،
کلمه بر کلمه را کنار هم میچیند تا این صحنه را ابدی کند. به عبارت دیگر، همان
کاری کنند که من آن را «تبدیل جهان به کلمه» مینامم، که به نظرم جوهره ادبیات
است. یا کیمیاگری ادبیات است. این تکنیک مجاز جزء به کل یکی از تکنیکهای غالب
داستان مدرن است. با این شیوه، اگر نویسنده موفق شود که یک لحظه از داستان را:
جزیی از اندام شخصیت داستان، یا یک شیء را خوب بسازد، یا به عبارت دیگر یک تصویر
داستانی را خوب به کلمه تبدیل کند، کل آن صحنه یا شخصیت، در ذهن خواننده و به کمک
تخیل او ساخته خواهد شد. در حقیقت یکی از راههای مشارکت دادن خواننده در بازسازی
داستان همین تکنیک مجاز جزء به کل است که بیجاری از آن به خوبی سود میبرد.
نکته بعدی درباره نثر خاص بیجاری این
است که او فقط به عرضه کردن یک کلوزآپ بسنده نمیکند و در واقع چند کلوزآپ را بر
هم میاندازد. ساختن جملات معترضه و تودر تو، خصوصیت دیگر نثر اوست. و هر جا که
توانسته موفق عمل کند، یا این چند لایه بودن نثر را در خدمت داستان درآورد، به
نثری حجمدار رسیده است. نثری که فقط بر یک محور افقی حرکت نمیکند و بلکه مدام
برمیگردد به عقب و تلاش میکند خط موازی یا متقاطع با خود رسم کند. چنین نثری
مسلمن به مذاق خواننده راحتطلب که فقط میخواهد یک ماجرا بخواند خوش نمیآید.
خیلی وقتها، داستانهای بیجاری به
قواعد روایت داستان تن نمیدهند. گاهی به نظر میآید که او یک صحنه از یک زندگی یا
احساس شخصیت داستان را به داستان تبدیل کرده، اما او در داستانهای موفقش، از زمره
نویسندگانی است که به شدت خسیساند در روایت داستانی که دارند. اگرچه او معمولن
داستانی برای روایت دارد. باور من این است که نویسنده اگر واقعن نویسنده باشد،
همیشه داستانی دارد. یا این داستان را به شیوه کلاسیک روایت میکند یا برعکس به
شیوه داستان نو، آن را روایت نمیکند، بلکه، با ادبیت خاص خود، حوالی آن میچرخد،
رویا یا کابوس آن را در ذهن خوانندهاش میکارد، اجازه لمس کردن این فیل در تاریکی
را به خوانندهاش میدهد، و با این شیوه، اگر کارش را خوب انجام بدهد، نه یک
داستان، که چند داستان به خوانندهاش هدیه خواهد کرد. بیجاری از این گونه
نویسندگان است و نکته مهم درباره کار او این است که او معمولن از زندگی خود داستان
میسازد، یا داستان استخراج میکند. در ایران ما، کمتر نویسندهای جرئت داشته که
خود خود را در داستانهایش بکارد. در ایران ما، نویسندگان معمولن خیلی خوب از هنر
خود برای پنهان کردن خود استفاده میکنند. این کار در دنیای نویسندگی رایج است،
اما وقتی ریا خواهد بود و ضد نوشتن که نویسنده تلاش کند خود را قهرمانی نشان دهد
که نبوده و نیست. اما بیجاری هرگاه خود را در یکی از داستانهایش احضار و یا مجموع
کرده، بی محابا، برخلاف ریای رایج ایرانی، از احساسات خود و ترسهای خود و حتا
مالیخولیای خود نوشته، و به همین دلیل هم مجموعه آثار او، سوای ارزش ادبیشان،
نمونههای خوبی هستند از شرایط زیست، وضعیت، تنهایی و تخیلات ترسناک یک نویسنده
ایرانی.
برگرفته از سایت الکترونیکی
"بانگ"، شانزدهم شهریور ماه ۱۳۹۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر