چقدر جنازۀ زخمی به خانه آوردیم
در ظلمتِ آفتابی روز
و میآوریم با صلّابه ها
بر خون-آلوده گُرده های خویش
هنوز!
سرود جنازه ها در ظلمتِ آفتابی روز
در سد سال تنهایی، چهل سال بی وقفه باران بارید.
سد سال تنهایی به جای خود
که چهل سال آن فقط
ابری بود و بارانی.
چهل سال بارانِ بیوقفه به جای خود
که هر روزه روز
چندین جنازۀ زخمی به خانه آوردیم
خورشید خانم زیبا در میانِ جنازه ها.
یکی چونان نکیسا
با تُم تنبورِ عشق اش
در تارهای رپ֯ رپه
گیسو برآشفته
در میانِ جنازهها.
و هزاران هزار
هوار- برآورده֯
بی نام و بی نشان
از سیاووشان
و ایران-دُخت ها
غرقه در رؤیاهای خود در خون-تپیدهها
به تیری و خنجری
و اشکنجه های مکرّری.
چقدر جنازۀ زخمی به خانه آوردیم
در ظلمتِ آفتابی روز
و میآوریم با صلّابه ها
بر خون-آلوده گُرده های خویش
هنوز!
٢٠١٩ گوتنبرگ
هیولاها
هيولاها قديسانند
و قديسان֯ همان
دمساز جادُوان و
ديوان خون آشام.
.
نمازت كه دير شود
يكي از آنها ميآيد و
لقمه، لقمه
خام، خام
ميخوردت!
روزهات را كه بشكني
يكي از آنها ميآيد و
چون استخوانِ مُرده
با قهقاهِ خنده
ميشكندت!
اينها نبشته آمده
يك يك
در آيهها
روايتها
و هزارها حديث و افسانه و فسون؛
از گندناي بي چاك و بستِ حضرتِ عُلِما
از امعا و احشاي مادونترينِ دعاخوانها.
هيولاها قديسانند
و قديسان֯ همان
دمسازِ جادُوان و
ديوانِ خون آشام.
دسمبر ٢٠٢٠ گوتنبرگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر