کیومرث منشیزاده که روزی از او به عنوان شاعر شیکپوش کافههای تهران
یاد میکردند، درگذشت. شاعر رنگ و هندسه که زبان ریاضی را به شعر نیمایی وارد کرد
در سالهای بعد از انقلاب کمتر در محافل ادبی ظاهر میشد. در یکی از اندک گفتوگوهایی
که یک نشریه محلی در کرمان با منشیزاده انجام داده، به سادگی میگوید: «اگر شاعران نبودند احمقها و ظالمها همین قدر شرافت هم که مانده
است، برده بودند.»
خبرگزاریهای داخلی در ایران خبر درگذشت کیومرث منشیزاده را با دو
روز تأخیر منتشر کردهاند. خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گزارش داده است که
منشیزاده، شنبه ۲۶ فروردین چشم بر جهان ما فروبسته است.
محمود معتقدی، شاعر و منتقد ادبی درباره حضور خاموش کیومرث منشیزاده
در سالهای اخیر میگوید: "منشیزاده در سالهای اخیر زیاد با اتفاقاتی که در فضای شعر
رخ میداد توافقی نداشت. در محافلی هم که به ندرت حضور پیدا میکرد، بیشتر شنونده
بود. بعد از انقلاب کمتر شعری چاپ کرد و کمتر هم دیده شد. او در این سالها تنهاییهای
خاص خودش را داشت و زیاد هم در محافل روشنفکری ظاهر نمیشد."
شعر کیومرث منشیزاده بر پیشنهادهای نیما شکل گرفته، و در همان حال
شعر عدد و هندسه و رنگ است. او در سالهای دهه ۱۳۵۰ با بهرهگیری از اعداد و
مفاهیم ریاضی و حتی فرمولهای فیزیکی شعرهایی سرود که مورد توجه خوانندگان و
منتقدان ایرانی قرار گرفت:
رها کن تربیع دایره را / و تثلیت زاویه را / (چه
کسی میداند جذر صفر / بینهایت است / یا
صفر؟)
«سقوط افقی»، «طبقهی صفر»، «سرنوشت در کهکشان خانم گیسودراز» نمونه
های چنین اشعاریاند.
منشیزاده همچنین به «حالتپذیری رنگها و رنگپذیری حالتها» و
آفرینش تصاویر رنگی و به کارگیری انواع رنگها در جهان شعریاش علاقه داشت:
آبی میآیی / و ارغوان / از
برابرت / زنگاری میگذرد / و
سپیدار پاییزی / همچون رؤیای یک
سوارکار استخوانی / در هم میشکند
نگاه طنز اجتماعی – سیاسی به جهان پیرامون نیز یکی دیگر از ویژگیهای
اشعار اوست: «صفر در منقار کلاغ زرد بیآسمان»، «تاریخِ تاریخ»، «جنوب جهنم» و
«سلام روستایی خشممشت» از اشعار اجتماعی او هستند.
از کیومرث منشیزاده «سفرنامه مرد مالیخولیایی رنگپریده»، «یک شعر
بلند»، «قرمزتر از سفید» ، «گزیده اشعار» و کتاب «حافظ حافظ» منتشر شده است.
زهره تیموری بر اساس شعر بلند «ژاندارم صلح سرخ» از اشعار کیومرث منشیزاده
فیلمی ساخته است. فیلمی هم به تهیهکنندگی داریوش مهرجویی بر اساس زندگی او ساخته
شده است.
چند شعر از زنده یاد کیومرث منشی زاده:
"عبور از قلمرو ممنوع"
شبهای پائیز / که
برگهای معلق / در ماهتاب / شنا
میکردند / من آسمان را / به
تماشا مینشستم / دلم میخواست چندان عدد یاد بگیرم / تا همه ستارهها را / شماره
کنم / امروز دریافتهام / که نباید
چیزهایی را شماره کرد / که
هرگز یکیشان / از آن من / نبوده
است / گویا سرنوشت مرا / در دورترین
ستارهها معلوم کردهاند / آیا انسان را به ستاره فروختهاند؟
چند شعر دیگر:
یک شب از آسمان نگاه تو
بالا میروم
و همه ستارهها را
به دریا میریزم
تا ماهیان دیوانه را
به شام دعوت کنم
آنگاه سرنوشت سیاهان را
بر برگهای سپیدار
خواهم نوشت
از پشت میلهها
آسمان چندان کوچک است
که هر زندانی
منجیست
دیگر برای شمارش ستاره
اعداد سهرقمی را
نیازی نیست
خواب رنگی
ای که هزار کولی در چشمهای تو آواز میخوانند
برخیز تا برای مردی که با دست خالی
به جنگ خدا میرود
دعا کنیم
اگر میتوانستی
اگر میتوانستی خواب رنگی ببینی
برایت زنبق قرمز میآوردم
جایی که ستاره نقطهییست در فنجان چای تو
بدبختی
شمردن نقطههای واژه خوشبختیست
وقتی که تلواسه شلیک گلوله
ذهن تفنگ را
پریشان میکند
خون در دهلیز قلب عروسک
فریاد میکشد
اکنون صدها پرنده در صدها جزیره
در چشم شب
خواب میبینند
باید دریچه را به روی آفتاب ببندیم
و شنل را
بر روی تقویت بیندازیم
در حالی که میدانم، میدانم
میدانم که خوابیدهترین ساعتها
در ۲۴ ساعت
دو بار
وقت صحیح را
نشان میدهد
قرمزتر از سفید
عشق وحشیست
و وحشی تر از آن
عشق است
ما دو خط بودیم
همیشه موازی
همیشه موازی
در حالی که نمیدانستیم
خط دایرهییست
به شعاع بینهایت
من در کنار تنهایی
تنهایی
در کنار تو
من به تو
از رطوبت به شن
نزدیکتر
انگشتان تو
نتهای موسیقی را
پرواز میدهد
و ساق پای تو
مفهوم الکل است
( C2
H5
O
H )
ای که بلوغ آفریقا را در پستانهایت ارمغان میکنی
امشب چشمانت را به من بده
تا با شعله آن
سیگاری روشن کنم
امشب چشمانت را به من بده
امشب چشمان آسمانیات را به من بده
چرا که
انتظار باران
باران را
به تاخیر میاندازد
جنوب جهنم
کاش میفهمیدی
در خزانی که ازین دشت گذشت
سبزهها باز چرا زرد شدند
خیل خاکستری لکلکها
در افقهای مسیرنگ غروب
تا کجاهای کجا کوچیدهست
کاش میفهمیدی
زندگی محبس بیدیواری ست
و تو محکوم به حبس ابدی
و عدالت ستم معتدلیست
که درون رگ قانون جاری است
کاش میفهمیدی
دوستی آش دهنسوزی نیست
عشق بازار متاع جنسیست
آرزو گور جوانمردان است
منشی زاده هنگام مرگ ۷۹ سال داشت.
برگرفته از شعر زمانه
۲۸ فروردین ۱۳۹۶
۲۸ فروردین ۱۳۹۶
۲ نظر:
آفرین به همت شما، حیف ازاین سرمایه های فرهنگی ما که اینگونه تند و تند میروند.
سپاسگزار محبت شما.
ارسال یک نظر