آرامِش در درهمشکستگيها
(1956)
صفحههايِ برگزيده
متنِ کاملِ
فَضايِ اندرون L’espace du dedans (1959ـ1927)،
گزينههايِ هانري ميشو از شعرهايِ خود
ترجمهيِ
محمود مسعودي
[دفترِ شانزدهم از شانزده دفترِ ترجمه شده به
سفارشِ همسرَم مهناز شاهين]
نشرِ سيودو حرف
نشرِ الکترونيکي، 10 دسامبرِ 2016
©
همهيِ حقوقِ اين
ترجمه برايِ مهناز شاهين
محفوظ است.
پايانِ ترجمه و نشرِ فضايِ اندرون
ماجراجوييهايِ پُرمخاطرهيِ من در هزارتوهايِ فضايِ اندرونِ هانري
ميشو، به خواست و پشتيبانيِ پِيگيرِ همسرِ «شگفتانگيز»َم مهناز، بيش از دو سال
بهدرازا کشيد. خوشحال ام که او را شاد و سرزنده ميبينم، و خوشحال ام که با
«وفايِ به عهد» خوشحالَش کرده ام. خُشنوديِ او از حاصلِ کارَم مايهيِ افتخارِ
من است. اگر خواستهيِ او نبود، اقبالِ ترجمهيِ متنِ کاملِ معروفترين و احتمالاً
مهمترين کتابِ هانري ميشو، همراه با چندين متنِ مهمِّ ديگر، نصيبِ من نميشد، و
اگر پافشاريِ او نبود، اين ترجمهها منتشر نميشد، که کاري و پيماني شخصي و خصوصي
بود برايِ من. در همهيِ اين مدّت، در همهيِ لحظههايِ اين مدّت، که او برايِ تنِ
خود مبارزه ميکرد و من هم همواره حاضر در کنارَش، بيگزافنويسي، با هر واژه
و هر عبارتِ ميشو در «کِشمَکِشِ سخت» بوده ام، «زخم»هايِ بسيار خورده ام،
بارها «لُنگ» انداخته ام، امّا به خاطرِ او، و برخوردار از پشتيبانيهايِ او و چند
دوستِ بزرگوارِمان، همواره «برخاسته» به «کِشمَکِش» با متنهايِ سخت و سخت دوستداشتنيِ
فضايِ اندرون ادامه داده ام. در واقع يک جورهايي حتّي شبيهِ «دوچرخهسواريِ
جادّه» بود. بله، شايد بيشتر چنين بود. «جادّه»، «راه»، «راهِ پُرمخاطره»، «هِنّوهِن»،
«تشنگي»، «خستگي»، بهخصوص «خستگي»، «سربالاييهايِ جانکاه»، «دستاندازهايِ جانگداز»،
«پيچوخمهايِ سرگيجهآور»، و «سرازيريها و سقوطها»، همه همواره در «بلنديها»،
آن هم نه به همراهيِ يک گروه، يا در ميانِ صفِ هوادارانِ شوقزده و شوقانگيز در
دو وَرِ راه، که همواره تَک و تنها «رکاب» زده ام. ميدانستم که «بيننده»هايِ
بسيار در مسير نخواهند بود، نه بيش از «سيودو حرف»، که خود را به «چَکادهايِ
جَبالهايِ ميشويي» رساندن، انصافاً نه کارِ آسانيست. فضايِ بيرونِ برهوتيِ
مبهوتکنندهاي بود کُشنده، و اگر نمرده ام، به فيضِ فضايِ اندرونِ خودم و دلِ به
دريا زدهيِ من به خاطرِ همسرَم بوده است، و از اين نيز بهيقين، که به هر «مرحله»
و به هر «منزل»، به هر «لنگرگاه» و به هر «بندر»، يا به هر «دفتر»، هر از دفتري،
آواها و صداهايِ چند دوست گويي «مهنازوار» به دادِ من ميرسيده اند، و به من قوّتِ
قلب ميداده اند: دوستِ ناديدهيِ مهربانِ من بيژن بيجاري؛ دوستِ بزرگِ
بزرگوارَم نسيم خاکسار و دوستِ او (پس دوستِ من هم) روشنک بيگناه با سايتِ «کتابِ
شعر»َش؛ رفيقِ شفيقِ همدانشکدهايِ من اکبر جانِ سردوزآمي، ياورِ دلانگيز و دلنگران
و خونگرمِ روزهايِ سختْ سخت؛ دوستِ بزرگَم پرتو نوريعلا، که در سايتهايِ خود
«پيوندسرا» و سپس «پرتو،» به بازنشرِ همهيِ دفترهايِ فضايِ اندرون همّت
گماشت و همواره اين کمترين را به مهربانيها و تشويقهايِ خود نواخت و حتّي دلگرميِ
مهناز و من بوده است؛ و بهويژه رفيقِ شفيقِ همدانشکدهايِ ديگرِ من، مرتضا جانِ
کرامتي، مشوّقِ از هميشه، که به هر دَم بر لبِ جادّههايِ سرسامآورِ فضايِ
اندرون رسيدنَم را انتظار ميکشيد و به من آب ميپاشيد و آبِ گوارايِ خنک به
دستَم ميداد، و من بطريِ سردِ ابريِ او را رکابزنان و هِنوهِنکنان فِرزي از
دستهايِ سخاوتمند و نيروبخشَش ميقاپيدم و در پيچوخَمهايِ فضايِ اندرون
باز گُم ميشدم. از همهشان سپاسگزار ام.
شانزده دفترِ فضايِ اندرون را مثلِ نسخهيِ فرانسويِ آنها
با هم گِرد
آورده به روالِ معمول رويِ وبلاگَم منتشر خواهم کرد. پيوستها را، تا متني به
گزيدههايِ ميشو نيفزايم، و نيز به دليلِ حجمِ زيادِ آنها، در پيدياِفي جداگانه منتشر
ميکنم. سيزده داستانِ پْلوم وَ دو نمايشنامهيِ تکپردهايِ هانري ميشو
را هم ترجمه کرده ام، و بهزودي رويِ وبلاگَم ميگذارم. همانگونه که در دفترِ
يکم وعده داده بودم، در بارهيِ زندگي و آثارِ هانري ميشو در حدودِ صد صفحه متن
ترجمه کرده ام که از اين پس منتشر خواهم کرد. در مجموع، همهيِ کار حدودِ ششصد
صفحه است. پيش از گِردآوَريِ آنها، بارِ ديگر همه را بازخواني و ويرايش خواهم کرد
تا چند جايي را بهتر، و در صورتِ لزوم، غلطگيري کنم. منابعِ ترجمه را همانجا
خواهم آوَرد.
انتخابِ واژهيِ «دفتر» به جايِ «بخش» يا «فصل» (که گويي دمِ
دستتر اند) از آن رو بوده است که فضايِ اندرون کتابي نيست که «تقسيم»
شده باشد به شانزده «بخش» يا «فصل»، بلکه «تشکيل» شده است از گزيدههايِ چند کتاب
و پس مجموعهيِ گزيدههايِ هر يک از آن کتابهاست. هر يک در «دفتر»ي (دفترِ شعر)،
و سپس «دفترها» گِردآمده در يک «مجلّد»، نامِ آن مجلّد فضايِ اندرون. آخر
از من پرسيده شد. انتخابيست شخصي، و «بخش» يا «فصل» خواندنِ آنها هم انتخابِ
آزادانهيِ هرکَس.
در موردِ عنوانِ «فضايِ اندرون» براي ترجمهيِ L’espace du dedans باز نکتهاي دارم که
بيفزايم بر آنچه در دفترِ يکم نوشته ام. در آن زمان، به سببِ در دست نداشتنِ يک
نسخهيِ الکترونيکيِ قابلِ جستوجو از متنِ کتاب، نميتوانستم چنين چيزي بنويسم،
چون جستوجو در متنِ چاپيِ کتاب به وقتِ بسيار نياز داشت و من چنين وقتي نداشتم.
حالا ديگر خواننده هم ميتواند بداند، با جستوجو در نسخهيِ الکترونيکيِ ترجمههايِ
من، که هانري ميشو واژههايِ espace وَ dedans را در چندين متنِ فضايِ اندرون نيز به کار برده است
(«فضا» espace 21 بار، «اندرون» dedans 3 بار)، و همچنين واژهيِ intérieur [اسم و
صفت] را (به عنوانِ اسم حدودِ 10 بار، به عنوانِ صفت بيش از 20 بار)، که من به ترتيب، همواره و
بدونِ استثنا، ترجمهشان کرده ام «فضا»، «اندرون»، و «درون» و «دروني» [بسته به
اسم يا صفت بودنِ واژهيِ يادشده]. متني هم در بارهيِ نقّاشي از هانري ميشو ترجمه
کرده ام (از مجموعهيِ آثارِ او) با عنوانِ «مبارزه ضدِّ فضا» Combat contre l'espace (نگاه
کنيد به متنِ کاملِ آن در پانويسهايِ دفترِ چهاردهم، رو به چِفتها)، که
واژهيِ «فضا» espace بارها در آن به کار رفته است. در همهيِ موردها، برايِ وَ به
خاطرِ دو واژهيِ عنوانِ کتاب، يعني «فضا» وَ «اندرون»، با همهيِ «وجدانِ کاري»َم،
و با همهيِ احترامي که برايِ کار و يادِ بيژن الهي قائل ام، کوشيدم که ببينم آيا
ميتوانم واژههايِ «ساحت» وَ «جَوّاني» را به جايِ آنها به کار ببرم يا نه. ديدم
نه، نميتوانم، نميشود. البتّه از پيش ميدانستم. فضايِ اندرون و چندين
کتابِ ديگرِ ميشو را همراه با تعدادي نقد و تحليل و تفسير، خيلي پيشتر از شروعِ
ترجمهها، خوانده بودم و ذهنَم به اين واژههايِ او آشنايي داشت، و پس از شروعِ
ترجمهها نيز کتابها و جُستارهايِ بيشتري خوانده ام. ترجمهيِ به نظرِ من «درست»،
که تازه افزون بر درستي «ساده» و بهنسبت «همهفهم» است (همانگونه که در زبانِ
فرانسه)، فضايِ اندرون است. يعني درست همان واژههايِ بهجايِ حافظِ جليلالقدرِ
ما که در دفترِ يکم به آنها استناد کرده ام. حافظ، باز او، در غزلي ديگر (مطلعِ
غزلِ 104، به تصحيحِ پرويز ناتل خانلري)، «ساحت» را به معنايِ «صحن» و «گُستره» و
«مِيدان» به کار برده است، نه «فضا»: /خسروا گويِ فلک در خَمِ چوگانِ تو باد /
ساحتِ کون و مکان عرصهيِ مِيدانِ تو باد/ که شارلـهانري دوفوشکور آن را بهدرستي
به فرانسه ترجمه کرده است étendue (گُستره)، و نه espace (فضا). به عنوانِ نمونه، در شعرِ «آينده»يِ ميشو
(دفترِ سوم، مِلکهايِ من)، به جايِ ترجمهيِ من /آه! فضا! فضايِ
نه لايهلايه... آه! فضا، فضا!/ Oh ! Espace ! Espace non stratifié… Oh ! Espace,
Espace ! مگر ميتوان
گفت /آه! ساحت!
ساحتِ نه لايهلايه... آه! ساحت، ساحت!/؟ يا در شعرِ «آرامِش
در درهمشکستگيها» (دفترِ شانزدهم) به جايِ ترجمهيِ من /فضا بر من سُرفيد / و
اين است که ديگر نيستم/ l’espace a
toussé sur moi / et voilà que je ne suis plus، مگر ميتوان ترجمه کرد /ساحت
بر من سُرفيد / و اين است که ديگر نيستم/؟
يا عنوانِ Combat contre l'espace را مگر ميتوان به جايِ «مبارزه ضدِّ فضا»، که من ترجمه کرده ام،
ترجمه کرد «مبارزه ضدِّ ساحت»؟ نمونهها بسيار است، و نميتوان در آنها «فضا» را
برداشت و گذاشت «ساحت»، يا «اندرون» را برداشت و گذاشت «جوّاني» (امّا «درون» شدنيست).
«فضا» و «ساحت» بهروشني هممعني نيستند. همچنين
است در زبانِ عربي که اين واژهها از آن آمده اند. ميتوان تعريفهايِ آنها را
مثلاً در فرهنگِ سخنِ حسن انوري و همکاران (چاپِ سالِ 1381) خواند و مقايسه
کرد و آموخت که آخر معنيِ آنها چيست، و بارِ معناييِ آنها کدام و موردِ استفادهيِ
هر يک از آنها در کجا. افزوده بر هممعني نبودنِ آنها، «ساحت» اغلب باري از
«تقدّس» و «احترام» دارد که واژهيِ فرانسويِ espace مطلقاً
از آن خاليست، درست مثلِ «فضا». به سببِ تفاوتِ معناييِ بنيادينِ آنهاست که
داريوش آشوري، در فرهنگِ علومِ انسانيِ معتبرِ خود (چاپِ سالِ 2005)، برايِ
space [برابرِ انگليسيِ واژهيِ فرانسويِ espace] يازده برابرِ فارسي
آورده است در پنج گروه بدونِ آنکه «ساحت» جزء آنها باشد، و «فضا» نخستينِ آن
برابرها در گروهِ نخست است. همچنين است، کمابيش، در همهيِ فرهنگهايِ عموميِ
معتبر، مثلِ فرهنگِ معاصرِ فرانسه ـ فارسيِ محمّدرضا پارسايار (چاپِ سالِ
2002)، فرهنگِ معاصرِ انگليسي ـ فارسيِ عليمحمّد حقشناس و همکاران (چاپِ
سالِ 2003)، فرهنگِ فرانسه ـ فارسيِ گلستاني (چاپِ سالِ 1340)، فرهنگِ
فرانسه ـ فارسيِ سعيد نفيسي (چاپِ سالِ 1346)، فرهنگِ انگليسي ـ فارسيِ
عبّاس و منوچهر آريانپور (چاپِ سالِ 2536)، که هيچيک واژهيِ «ساحت» را در
برابرِ espace يا space نياوَرده اند. من اينها را تنها
برايِ روشن شدنِ ذهنِ خوانندهيِ ترجمهيِ خودم مينويسم، وگرنه هرکَس آزاد است که
هر معنايي از هر واژهاي دريابد يا درنيابد (البتّه اگر پايِ «ترجمه» در ميان
نباشد). يادآوري ميکنم که «درون» و «دورني» را برايِ intérieur به کار
برده ام، مثلاً برايِ ترجمهيِ عنوانِ دفترِ هفتم، درونِ دور Lointain intérieur. در نتيجه «فضايِ درون» نيز (تا چه رسد به «ساحتِ درون»)، به نظرِ
من نميتواند برايِ عنوانِ کتاب ترجمهاي به درستي و دقّت و استقلال و بيطَرَفيِ
«فضايِ اندرون» باشد که «مُهرِ ضمانت»ِ حافظ نيز بر واژههايِ آن خورده است.
آرامِش در درهمشکستگيها
(1959)
فضا بر من سُرفيد
و اين است که ديگر نيستم
آسمانها چشمهاشان گِرد ميشود
چشمهايي که چيزي نميگويند
و چيزِ زيادي نميدانند
لِهيده به هزار لِهِش
درازکِش تا بينهايت
شاهدِ بينهايت
بينهايتِ با اينهمه
نهاده به بينهايت
ميهني که خود را عرضه ميدارد
که دو دستَم را به کار نميگيرد
بلکه هزار دست از من خُرد ميکند
که من بازَش ميشناسم و با اينهمه نميشناختمَش
که در آغوشَم ميگيرد و به تکان
از خودم ميکاهدَم، ميگشايدَم و به خود همسانَم ميکند
به فوجِ زنبورهايِ کَنده از کَندو بازميگردم
هزاران بالِ پرستوها بر زندگيَم ميلرزند
منشور
در منشور مينشينم، آشيان دارم
زمانِ تشريفات
امواجي دريافت ميکنم که بياعتايي ميآوَرند
ناپاک و ناپايدار زندگيِ کوچک دور ميشود از زندگي
هجومِ اَشباح عليهِ من
شيار
شکلِ شکافتهيِ موجودي سِتُرگ
همراهيَم ميکند و خواهر است با من
گوش ميکنم به هزاران برگ
احساسِ سختْ شَديدِ ناراحتيِ من
همراه است با احساسِ سخت شَديدِ راحتيِ من
راحتيِ سرگيجهآور
راحتي به حدِّ نهايتَش
يک خواستهيِ همجُفتي
آه اين خواستهيِ همجُفتي
روان، باروَر
دوگانهيِ دوگانه
دوگانهيِ هرگونه بازدوگانهشَوي
گُلبرگهايِ گشوده
گُلبرگهايِ بيپايان، بويا به بويِ ناگفتني
گُلِ جاودانگي
چشمهها
نبضِ پنجره بيدار ميشود
نبضِ نورانيِ سپيده
خيرهکننده
خيرهکننده
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . .
ميدانم
فضا و فضايِ از آنِ من که تحريکَم ميکند
همواره ميجُنبيم و ميجوشيم
چشمهايِ ساده
بينهايت چشمهايِ ساده که تکثير ميشوند
من به چشمهايِ ساده تن ميدهم
به پارگيهايِ ناچيز، به حلقههايِ مارپيچ
ميشِکنجم به هزار شِکنجي که ميشِکنجندَم، که شِکنجَم ميگشايند
که خائنانه، سرگيجهآور، نخنخَم ميکنند
ميگذارم لرزان که زنگها پايانناپذيرانه به صدا درآيند
که دائم سرِ هيچ من را فراميخوانند
نامتناهي
نامتناهي که آسيب ميزند به تنَم
و خنده به متناهيِ من
که با لرزشهايِ طفرهزن و کنارهگيريها
متنهاهيَم را خاکستر ميکند
نامتناهي که ميگستردَم
و بي کوشش، بي نمايش
غنيمتهايِ من را ميسِتانَد از من
بندپاهايِ سپيدِ توردوزيهايِ زياده ظريف
که ميدوند همهجا و به هيچجا نميروند
زياده ظريف، زياده ظريف
که ميکِشندَم
ميفرسايندَم
نخنخ ميکُنندَم
فضا
که در توريها ديوانهوار مو به تنَم راست ميکند
غربالَم ميکند
و مو از ذهنَم برميکَنَد
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . .
پيمودهيِ گلّههايِ اوجها
بيست هزار آبشار در من روان اند
جهنّم پشم ميشود
تَرابَري
جاني سِتُرگ ميخواهد درون شود در جانِ من
جزيرهها پياپي چپه ميشوند در اقيانوسِ من
گذرها
گذرهايِ با شِکنجها
گذرهايِ جوشان
گذرهايِ ديوانهوار مچاله
نوشيده ميشوم
جان ميدهم
عاشق ام، با مرگَم عروسي ميکنم
شُر
شُر
شُر
روان ام
باز ميگذارندَم بميرم باز
روان ام
شنِ ساعتِ شنيِ زمانِ من
شتابان فروزيزان
شتابان
همچو سيلابِ کوهستان
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . .
زاده ميشود
از آغازها زاده ميشود
زياده
زياده
زياده سريع
که تکرار ميشود
و پياپي تکرار ميشود
که تکرار ميکنم که «تکرار ميشود»
و اينکه تکرار ميکنم که تکرار ميکنم
که تکرار ميکنم که «تکرار ميشود»
پژواکِ پژواکِ پژواکِ هرگز خاموش
زياده
زياده تکانده برايِ گفتنِ
نتوانم
حضورهايِ چندگانه
ميپيچانَد... به هم ميپيچانَد... آنچه به هم ميپيچد
نامتنهاهي مار است
با اينهمه، رِدايِ نور، آنجا،
تقريباً... بهزودي
نيرويي
يک نيرويِ بزرگسازيِ خجسته
گسترشِ هراسنده
نيرويي تا به آن سويِ جهان
چگونه بالهايِ بيشمارِ نيرويي را آرام کرد
که ميبَردَم بالا
که بيش از بيش ميبَردَم بالا؟
آرامِش
آرامِش از طريقِ بذرِ خُردشده
آرامِش ميکنم
در لطافتي ابريشمي
بالارَوان بدونِ امتيازهايِ ويژه
همهيِ شاخوبرگهايِ جنگلهايِ زمين
در لرز اند
به همجفتيِ آن لرز من ميلرزم
يک کشيدگيِ شگفت
يک امتدادِ شگفت
يک فقرِ فراوان
يک معراجِ مدام
ميتوانم آيا هرگز باز به پايين برگردم؟
خلاص!
صدف را شکسته ام
راحت از زندانِ تنَم بيرون ميزنم
هوا
فراسويِ هوا پشتيبانِ من است
سِيل بارهايِ من را برداشت
تَرکِ امپراتوريِ من پايانناپذيرانه گستردَم
ديگر نياز ندارم به جسدَم
مگر به زندگيِ معبد نميزيَم ديگر
در قلمروِ بِدايت، سکوت ميکند نقّال
اويي که اينجاست پوشيده نيست ديگر
از تنِ خود بيرونْ کوير آذوقهرسانِ اوست
بدي قرباني ميشود برايِ نيکي
ناپاک برايِ پاک
کنار برايِ راست
شُمار برايِ يگانه
و نامْ قرباني ميشود برايِ بينام
پاکي ميزايدَم
من از دروازه گذشته ام
از دروازهاي نوين ميگذرم
بدونِ جنبيدن، از دروازههايِ نوين ميگذرم
آبي که ميبَردَم، سَبُکتر از آبهايِ زمين
ابرهايِ انبوه را هم ميبَرد
از سپهرِ جانِ من
لرزشي چنان کوچک در من
که آرامشي چنين بزرگ ميآوَرَد برايِ من...
چيزْ ديگر سد نيست
دانش، محاسبه ديگر سد نيست
حافظه ديگر سد نيست
پشتِ سر گذاشته ام ابله را، مطمئن را، رقابتکننده را
به خاطرِ نازُکيِ شديد ميگذرم
به خاطرِ نازُکياي
که در طبيعت لنگه ندارد
جريانِ سَبُک، قادرِ مطلق، لُختَم کرده است
زبالههايِ من ديگر نميچسبند به من
پاکيده از تودهها
پاکيده از انبوهيها
همهيِ رابطهها پاکيده در آينهيِ آينهها
روشن ام از آنچه خاموشَم ميکند
بُردهيِ آنچه ميغرقاندَم
رود ام در رود که ميرود
باشد که وسوسه ديگر نيايد به سراغَم که توقّف کنم
که ساکن شوم که قرار گيرم
باشد که وسوسه ديگر نيايد به سراغَم که تداخل کنم
امواجِ خوشايندِ تعديل
که هر دَم از قوسي باشُکوه برآيند
امواجي که نيمتاج دهند و زخم کنند
دردي کمابيش شديد
قلبَم را در سينهيِ من ميپيمايد
پِيوَنيده به سيمانِ جانان که جهانِ برادري را نگهميدارد
بخشناشده و نزديک به حتّي دورترينِ خود
و محصورها همه در مَعبَد
درحاليکه سرمايي شديد
اندامهايِ تنِ دررَفتهيِ من را فرا ميگيرد
جانِ من بيبارشده از بارِ من
ميرود در بيگرانگياي که جانَش ميبخشد و خود را نمايان نميکند
شيب را به سويِ بالا
به سويِ بالا
همواره به سويِ بالاتر
شيب
چگونه هنوز برنخورده بودم به آن؟
اين شيب که شوق دارد
عجيب ساده و بازناداشتني به بَررَوي.
Henri Michaux
Paix dans
les brisements
(1959)
Pages choisies
[Anthologie établie par l'auteur : L'Espace du
dedans (1927-1959)]
Gallimard,
1966
Traduit
en persan par
Mahmood
Massoodi
10 décembre
2016
© Tous droits
réservés.
********