پيشگفتار، طرحها
و دستنوشتهها، و پسگفتارِ
معجزهيِ مفلوک، مِسکالين
(1972، 1956)
از جلدِ دومِ مجموعهيِ
آثارِ هانري ميشو
... و انسان آنگاه خود را، خلاصه که بگويم، در چنان موقعيّتي مييابيد که پنجاه آواـنامِشِ گوناگون و همزمان و متناقض و به هر نيمثانيه متغيّر، چهبسا وفادارانهترين بيانِ آن خواهد بود.
پيشگفتار
اين يک بررسيست. از راهِ واژهها، نشانهها، طرحها. بررسيده، مِسکالين
است.
آنهايي که بلداند نوشتاري را بخوانند، در فقط دستنوشتهيِ سي و دو صفحهيِ
آوَردهشده در اينجا از صد و پنجاه صفحهيِ نوشتهشده در قلبِ اختلالِ دروني، درجا
بيش از هر توصيفِ ديگري دربارهيِ آن خواهند آموخت.
و امّا طرحها که درست پس از تجربهيِ سوم آغاز شد، با حرکتي ارتعاشي کشيده
شده اند، حرکتي که به خوديِ خود روزها و روزها باقي ميمانَد، وانگهي ناآگاهانه
و کور، امّا دقيقاً اينچنين است که مُبصَرهايِ تحمّلشده باز توليد شده حرکت با
آنها تکرار ميشود.
در نبودِ امکانِ به دست دادنِ نسخهيِ کاملِ دستنوشته، که مستقيماً و همزمان
موضوع و ضربآهنگها و شکلها و بينظميها، و همچنين دفاعهايِ دروني و پاشيدگيِ
آنها را گزارش ميکرد، خود را در برابرِ ديوارِ چاپ با مشکلي بزرگ روبهرو ديديم.
همه ميبايست از سر بازنوشته ميشد. متنِ اوّليّه، بيشتر حسّي تا خوانا، همچنين
بيشتر کشيدهشده تا نوشتهشده، در هر حال نميتوانست کافي باشد.
پرتابيده بهشتاب، با تکانِ شديد، در وَ از خلالِ کاغذ، جملههايِ قطعشده،
با هجاهايِ پرنده، پَرپَر، پريشان، هجوم ميآوَردند، ميافتادند، ميمردند. ژندههايِ آنها باز زنده ميشدند،
باز راه ميافتادند، تيز ميرفتند، ميپُکّيدند از نو. حرفهايِ آنها به دود ميانجاميدند
يا زيگزاگي ناپديد ميشدند. بَعديها، همينگونه ناپيوسته، همچنان به داستانِ مغشوشِ
خود ادامه ميدادند، پرندههايِ در قلبِ مصيبت که قيچيهايي نامرئي بالهايِ آنها
را در پرواز ميبريدند.
گاهي واژهها فوري به هم جوش ميخوردند. «شهيدشدنيوارانه» مثلاً به ذهنَم
ميآمد و هِي ميآمد، بسيار گويا بود برايِ من، و نميتوانستم خودم را ازَش خلاص
کنم. يکي ديگر، خستگيناپذير، تکرار ميکرد «کراکاتوآ[۱[!»، «کراکاتوآ! کراکاتوآ!» يا واژهاي
عامتر نيز مانند «کريستال» بيست بار پشتِ هم ميآمد، و بهتنهايي برايِ من نطقِ
قرّايي ميکرد باردارِ جهاني ديگر، و نميرسيدم چيزي هرچند اندک بهِش بيفزايم،
يا به واژهاي ديگر تکميلَش کنم. او تنها، همچو کشتيشکستهاي بر جزيرهاي،
برايِ من مطلقاً همهچيز بود، و اقيانوسِ ناآرامي را مقاومتناپذيرانه به يادَم ميآوَرْد
که از آن بيرون آمده بود، چون من نيز کشتيشکستهاي بودم، تنها و مقاومتکنان در
شکست.
در تغارِ سترگِ نورگيري، من، شتکخوردهيِ روشنايي، پيش ميرفتم مست و بيپروا،
بي بازگشتي هرگز به پشت.
چطور بيانَش کنم؟ لابد به يک شيوهيِ ناهموار نياز بود که من ندارم، ساخته
از غافلگيريها، از آسمانريسمانها، از بررسيهايِ اجماليِ آني، از تحوّلهايِ
ناگهاني و از پيآمدها، سَبکي نااستوار، سُرسُرهخور و مسخره.
در اين کتاب، حاشيهيِ اِشغالشده[۲] بيشتر با ميانبُرها تا با
عنوانها تداخلها نارِسا بيان ميکند،
پديدهاي همواره حاضر در مِسکالين که بدونِ آن گويي از چيزِ ديگري سخن ميرود.
«ترفندها»يِ ديگري به کار نبرده ام. چهبسا بسي از آنها ضروري ميبود. دشواريهايِ
برطرفنشدني ناشي از سرعتِ باورنکردنيِ تجلّيها و دگرگونيها و ناپديديِ مُبصَرهاست؛
ناشي از کثرت، از تکثيرِ سريع در هر مُبصَر؛ از بسطهايِ بادزَنطوري و به شکلِ
گُلآذينهايِ چتري، با پيشرفتهايِ خودمختار، مستقل، و همزمان (ميتوان گفت بر
هفت پرده)؛ از نوعِ غيرِ حسّي؛ از ظاهرِ احمقانه و بهويژه ماشينيِشان:
رگبارهايِ تصويرها، رگبارهايِ از «بله» يا از «نه»، رگبارهايِ حرکتهايِ کليشهاي.
من هم خنثيٰ نبودم البتّه، رد نميکنم. مِسکالين و من، در واقع بيشتر در
مبارزه بوديم تا با هم. تکان خورده بودم، در هم شکسته بودم، امّا راه نميآمدم.
زرقوبرقدار، اين بود نمايشَش.
تازه کافي بود آدم چشمهاش را باز کند تا ديگر هيچ چيزي از آن نمايشِ باشکوهِ
ابلهانه نبيند. مِسکالينِ ناهمساز، آلکالوئيدِ گرفته از پِيوتْل[۳]، کاکتوسي با شِش آلکالوئيد،
راستي که شکلِ يک رُبات بود. بلد بود فقط يک کارهايي بکند.
با اينهمه خودَم را برايِ تحسين آماده کرده بودم. با اعتماد آمده بودم.
آن روز، سلّولهايِ من قاطي شدند، تکانده شدند، دستکاري شدند، دچارِ تشنّج شدند.
نوازش داده ميشدند، رويِشان به ريشهکنيهايي پرداخته ميشد. توقّعِ توافقِ
کاملِ من ميرفت. برايِ حظ بردن از يک مخدّر بايد خوش داشت مُنقاد بود. اين برايِ
من زياده «کارِ شاق» بود.
با تکانهايِ وحشتناکِ خودِ من بود که آن نمايشَش را راه
ميانداخت. آتشبازياي بودم که خوار ميشمارَد آتشباز را، حتّي اگر به او ثابت
کنند که خودِ اوست آتشباز. ميجُنباندَم، وا ميداشتَم به ساختنِ شِکنجها.
مبهوت، خيره ماندم به حرکتي براوني[۴]، وحشتِ ادراک.
گيج بودم، خسته از گيج بودن، ديده بر اين ميکروسکوپ. چه چيزِ فوقِ طبيعي در
اين؟ همچينها هم ترکِ انسان گفته نميشد. بيشتر خود را گرفتار و زندانيِ يک کارگاهِ
مغز احساس ميکردم.
از خوشآيندي سخن بايد گفت آيا؟ ناخوشآيند بود.
به محضِ پايان گرفتنِ اضطرابِ ساعتِ نخست ــــ نتيجهيِ رويارويي با زهر
ــــ چنان اضطرابي که انسان از خود ميپرسد نکند از هوش برود ــــ چنانکه برايِ
برخيها پيش ميآيد، البتّه راستي که بهندرت ــــ آنگاه ميتوان خود را به يک جور
جرياني سپرد که احتمالاً شبيهِ نيکبختيست. باورَش کردم؟ به خلافِ آن يقين
ندارم. با اينهمه در تمامِ مدّتِ اين ساعتهايِ باورنکردني، در يادداشتهايِ
روزنامهيِ خودم اين واژهها را مييابم، نوشتهشده بيش از پنجاه بار، ناشيانه،
بهدشواري: تحمّلناپذير، تابنياوردني.
اين است بهايِ اين بهشت (!)
مارسِ 1955.
پسگفتار
اين کتاب به ترتيبِ
نظمِ زمانيست. آنچه ياد ميگيرم، به ترتيب يادَش ميگيرم، همچو يک مقدّماتي.
خواننده نيز چنين خواهد کرد. با اينهمه بدونِ يک تلفيقِ جزييِ اوّليّه، احتمالاً خواننده
نميتوانست بداند واردِ چه ميشود. ازينرو پيشگفتار.
تجربهيِ شاهدانه پس از آن صورت ميگيرد، و سپستر چهارمين تجربهيِ
مِسکالين که تعيينکننده خواهد بود. از آنجا که برايِ من غافلگيرکننده بود، بايد
برايِ کسي که من را ميخواند نيز چنين باشد. به اين سبب، پيشگفتار با آنچه همگان
در بخشِ پاياني خواهند شناخت، تکميل نشده است.
در ضمن نميخواهم به يک روانگسيختگي يا به روانپريشيِ تجربيِ ديگري از
نوعِ کاملَش مباهات کنم. ميدانم که چطور ميشود کاملَش کرد.
تجربهيِ شايانِ توجّهي که دکتر مُرسِلي (روزنامهيِ خاطراتِ روانشناسيِ
بههنجار و بيمارگونه، 1936) رويِ خود انجام داد، که در جريانِ آن، پس از
مصرفِ g 0,75 مِسکالين، چنان
زيرِ هجومِ رانِشهايِ مخرّبِ شديد قرار ميگيرد که ناگزير به کلينيکِ خود پناه ميبَرد،
و مشاهداتي چند[۵]
بر بيمارها يا دانشجوها نشان ميدهند که ديوانگيِ مِسکاليني خود را جا نمياندازد.
بيمارانِ رو به بهبودي، پس از يک وقفهيِ کوتاهِ ناشي از ضربه، بهبودِ کامل مييابند.
چهبسا چنين نخواهد بود برايِ کسي که درست پس از مصرفِ مِسکالين، يا پيش از آن،
دچارِ آزمونِ روانيِ شخصيِ سنگيني بشود.
يک کلمهيِ ديگر. دوستدارانِ يکسويهنگري ممکن است وسوسه شوند که ازين
پس مجموعهيِ نوشتههايِ من را همچو آثاري از يک معتاد داوري کنند. متأسّف ام. من
از نوعِ نوشندگانِ آب ام بيشتر. الکل هرگز. مادّهيِ محرّک هرگز، و از سالها پيش
هرگز قهوه، هرگز سيگار، هرگز چاي. دير به دير شراب، و کم. از هميشه، و از همهيِ
چيزهايي که صرف ميکنند، کم. صَرف و پرهيز. بهويژه پرهيز. مخدّرِ من خستگيست،
اگر کسي ميخواهد بداند.
داشت يادَم ميرفت. بيست و پنج سال پيش، يا بيشتر، بايد هفت هشت باري هم اِتِر
مصرف کرده باشم، يک بار لُدانوم[۶] وَ دو بار الکلِ مزخرف.
۱ ـ کراکاتوآ Krakatoa اسمي است که در اندونزي و جاوه به يک آتشفشانِ واقع در اقيانوسِ هند داده ميشود. آخرين فورانِ آن، انفجاري بسيار شديد، بنا بر ويکيپديايِ فرانسوي، در 27 اوتِ 1883 روي داده است. جزيرهاي که کراکاتوآ در آن واقع است، ميراثِ جهانيِ يونسکو است. [م.م.]
۲ ـ در بارهيِ آرايشِ صفحههايِ معجزهيِ مفلوک: نسخهيِ کاملِ اين کتاب [Henri Michaux, Misérable miracle, la mescaline, Gallimard, 1972] در بر گيرندهيِ اين فصلهاست: 1ـ پيشگفتار، 2ـ با مِسکالين، 3ـ مشخّصههايِ مِسکالين، 4ـ شاهدانهيِ هندي، 5ـ تجربهيِ ديوانگي، ـ چند توضيح، ـ پسگفتار؛ افزودهها (1971ـ1968): 1 ـ، 2 ـ تُهيِ وصفناپذير، 3 ـ ، 4ـ ؛ و در ميانِ اين صفحهها، چهل و نه طرح و دستنوشته از هانري ميشو. فصلهايِ 2ـ با مِسکالين، 3ـ مشخّصههايِ مِسکالين، 4ـ شاهدانهيِ هندي، 5ـ تجربهيِ ديوانگي، بر حاشيههايِ چپِ صفحههايِ زوج، و نيز بر حاشيههايِ راستِ صفحههايِ فرد، يادداشتهايي دارند که توضيحهايي اند، همچنان شاعرانه امّا گاهي علمي، بيشتر بر تغييرِ فضاها در متنِ کنارِ خود يا متنِ اصليِ کتاب. اين حاشيهها با حروفي ريزتر از متن، همه ميانچين، و ايتاليک اند. به عنوانِ نمونه، در آغازِ فصلِ 2ـ با مِسکالين، در حاشيهيِ راست (ص. 19) به عنوانِ نخستين حاشيه آمده است: «در يک اتاقِ تاريک بعد از خوردنِ 4/3 ِ يک آمپولِ g 0,1 ِ مِسکالين». در همين حاشيههاست، در نخستين حاشيهيِ 5ـ تجربهيِ ديوانگي (ص. 117) که افزوده بر متن، ميشو خواننده را آگاه ميکند که يک بار اشتباهاً شش برابرِ مقدارِ پيشبينيشده را خورده است: «مِسکالين، باز هم، شش ماه بعد، شش آمپول ميخورم، يعني g 0,6. معجزهيِ مفلوک ميشود معجزهيِ مهيب.» افزوده بر متن و حاشيههايِ آن، و البتّه طرحها و دستنوشتهها هم، ميشو پانويسهايي در کتابِ خود آورده که در واقع يک «صدا»يِ ديگر به کتاب ميافزايد. اينچنين، معجزهيِ مفلوک، مِسکالين کتابي «چندصدايي»ست. در فضايِ اندرون، تنها گزيدههايي از متنِ اصلي آوَرده شده است و حاشيهها (بهجز يکي دو تا که واردِ متن شده اند)، و پانويسها (بهجز يکي)، همه حذف شده اند. [م.م.]
۳- پِيوتْل peyotl نوعي کاکتوسِ بدونِ خار از منطقهاي کوهستاني در مکزيک است که مِسکالين را از آن ميگيرند. [م.م.]
۳- پِيوتْل peyotl نوعي کاکتوسِ بدونِ خار از منطقهاي کوهستاني در مکزيک است که مِسکالين را از آن ميگيرند. [م.م.]
۴ ـ حرکتِ براوني mouvement brownien يا فرايندِ وينِر processus de Wiener توصيفِ رياضيِ حرکتِ تصادفيِ ذرّهاي بزرگ است در يک محلول که فقط از برخوردَش با مولکولهايِ کوچکِ مايعِ اطرافِ آن حرکتِ بسيار نامنظّمي از ذرّات ايجاد ميشود. [م.م.]
۵ - ارهيِ تأثيرهايِ مِسکالين بر بيمارهايِ رواني. [هـ. م.]
۶ـ لُدانوم laudanum محلولِ الکليِ ترياک يا شربتِ ترياک. [م.م.]
۵ - ارهيِ تأثيرهايِ مِسکالين بر بيمارهايِ رواني. [هـ. م.]
۶ـ لُدانوم laudanum محلولِ الکليِ ترياک يا شربتِ ترياک. [م.م.]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر